باز سردشت و خانه پدری و دل در گرو محدود فرزندان ناخلفش!! شاسوار رحمانی

آری سردشت، همان شهر عاشقانه ها، كه عاشقش بودم، هستم و خواهم بود، همزمان سردشت را هر از چند گاهی می گریم به دلیل رویش علف های هرز و قارچهای سمی!! پدیده زشت و ناموزونی كه سالهاست در زبان رایج مردم ((جاش)) نام گرفته اند!!

جاش چیست؟ كیست؟ وعلل پیدایش ان؟

محدود افراد كرد كه در جهت خدمت به دشمنان كرد بكار گرفته میشوند جاش نامیده می شوند و چنین كلمه ای مساوی است با خیانت در ادامه سركوب و ژنو ساید ملت كرد!!

به زبان ساده چنین افرادی به دو گروه تقسیم می شوند:

دسته اول افراد فاقد تحصیلات و عدم اگاهی های لازم بوده و ناخواسته اغفال شده اند، و یا به علت نداشتن غزت نفس و فقر شدید مالی و یا در پی تصفیه حسابهای شخصی و یا دلخوری از بعضی احزاب سیاسی سهل انگار به چنین عمل قبیح روی اورده اند!

و اما دسته دوم اگاهانه كه با امتیازات دولتی مدارج عالی را طی كرده و بر مسند و پستهای دولتی جلوس فرموده و سعی در انحراف افكار عمومی و موجه جلوه دادن سركوب مبارزات حق طلبانه این مردم مظلوم و ستمدیده هستند!
طرف مخاطب من بیشتر دسته ناگاه اول هستند كه اشكارا اسحله بدست گرفته اند و گروه دومی در پشت انها پنهان شده اند و از هیچ عمل شرم اوری رو گردان نیستند!!

آری دسته اول همانهایی كه از دل شب و تآریكی در هراسند و روشنایی پر هیاهوی روزانه را با تمامی شلوغیهای روح ازارش به ارامش دل انگیز شبانه ترجیح می دهند تو گویی با غروب افتاب و تآریك شدن هوا تمامی كابوسهای ترسناك و روحهای سرگردان شهیدان و اولیای دم انان به خون خواهی بپا می خیزند در خون خواهی از جوانان ناكام شان كه مظلومانه و ناكام در خاك سرد گورها ارمیده اند! انان نیك بر این امر واقفند كه گذشت سالها و ماه ها مادران عذادار و زندانیهای زندان شده در سیاه چالها را نمی ارامد بلكه جری تر از گذشته در واخواهی سالهای از دست رفته عمر توسط ایشان نموده است!!

آری دسته اول همانهایی كه در پی اعمال ننگینشان سالهای طولانیست كه از ته دل نخندیده اند! و خود را از هوای همیشه بهار و طبیعت زیبا و دلكش سردشت محروم نموده اند ارزوی زیبا و كوچكی را كه همانا ارامش چند شب در ابشار زیبایی شلماش و یا دیگر نقاط زیبا منطقه را برای خود و خانواده ات به سرابی دست نیافتنی تبدیل نموده اند،چرا؟ چون می ترسند و باید هم بترسند ،چون بدی كرده اند!

اگر چه ظاهرا در اجتماع دل مشغولی هایشان را به روی خود نمی اورند اما واقعیت امر چیز دیگریست، چه شبها كه فرزندان شان با چشمان أشك آلود در پی متلك گویی هایی همكلاسی هایشان در پی اعمال ننگین پدرشان تا صبح مشاجره خانوادگی داشته اند و دل پر درد همسرانشان كه مطرود اجتماع شده اند،آری همان دسته اول, گاه گاهی كه در چشمانشان زل می زدم نه اینكه از دید من ادمهای ترسناكی نبودند بلكه در نگاه سرد و بی روحشان ،ادمهای بخت برگشته ای را می دیدم كه تآریخ مصرفشان تمام شده و به مهره های سوخته ای تبدیل شده اند و بی خوابی،وحشت ، نا امیدی در صورتشان موج می زد! نا امیدی از اینكه خود كرده را بر خود تدبیری نیست!

واقعیت این است كه در فضای پر رعب و وحشت حاكم بر منطقه و گفتگو با انان و گوش دادن به درد دلهایشان,به اعترافات غم انگیزشان در پی طلب عفو و بخشش به تابوی تبدیل شده است!

و اما من در انسوی جهان در قاره اروپا این تابو را می شكنم و با انها و مخصوصاان دسته افراد خام و تازه گرویده به این جریان كه در پی از دست دادن پایگاه اجتماعی به قیمت تكیه بر كانون قدرت نظام به امید غرق شدن در قدرت و ثروت حاكم در منطقه همكلام می شوم!

سلام

سلام و هم زمان ننگتان باد كه شیر پاك مادرانتان را حرام نموده اید! بی مقدمه می روم سر اصل مطلب!! شماهایی كه پشتوانه بزرگ و عظیم ابا و اجدادی و تبآری خود را به امید نظام و انقلابش از دست می دهید بدانید كه نظام در حال سر به نیست كردن و بلعیدن فرزندان واقعیش است از متتظری گرفته تا موسوی، تا وزیر و وزرای مسبوق و فعلیش چه برسد به شما كه در نظرش الات دستی بیش نیستید! هر چند مطلب به درازا می كشد اما می خواهم با دو مثال ساده بحث را برایت بیشتر قابل هضم تر كنم !!

١) سالها پیش كه سر نبش پادگان وسط شهر ماركت كوچكی داشتم بخشی از مشتریان مغازه ام را مسؤولین نیروی انتظامی تشكیل می دادند،ان زمان فردی شیرازی, سرهنگ دارایی نامی فرمانده هنگ مرزی پادگان بود، ظاهرا آدم خوش مشرب و عشق لاتی بود،دم دمای عصر فارغ از كارهای روزانه با لباس ورزشی دم در پادگان چرخی می زد،روزی كاملاً اتفاقی كه دم در مغازه مشغول خواندن روزنامه و نوشیدن چای سفارش شده از قهوه خانه بودم با لباس ورزشی جلوی پایم سبز شد و مودبانه اجازه نشستن و نوشیدن یك فنجان چای نمود صمیمانه قبول كردم به شرط اینكه در قالب یك شهروند ایرانی مهمانم باشد نه سرهنگ و فرمانده! با جان و دل قبول كرد، و گفت از اینهمه تعارف و تشریفات همشهری هایت به تنگ امده ام،هر از چند گاهی این مهمان نوازی از مهمان ناخوانده و چای عصرانه ادامه داشت با هم تا حدود زیادی راحت صحبت می كردیم ،روزی به پاس مهمان نوازی و محبتم از من خواست كه در مزایده بزرگ پادگان كه هر از چند گاهی معموله هایی بزرگ میوه (موز) كه به صورت غیر قانونی از مرز عراق به ایران امده بود و اكنون توسط نیروی انتظامی ضبط شده , شركت كنم ،خونسردانه نپذیرفتم،تعجب كرد،به من قول داد كه شانس من در بین افراد مال خر كه از اقصا نقاط ایران می امدند بیشتر خواهد بود هم برای نازل بودن قیمت ، هم در صورت نداشتن پول نقد، قبول چك چند ماهه و فرصت برای تبدیل معموله به پول نقد،باز نپذیرفتم و با لبخند به ایشان گفتم كه هم خودم و هم خانواده ام به پول های هنگفت و یك شبه الرژی دآریم! همزمان به دو نفر مخبر و جاسوسی كه هر از چند گاهی انها را دم پادگان می دیدم اشاره كردم و گفتم استحقاق انها از من بیشتر است،از دور انها را نگاه كرد ،احساس كردم انها را خوب می شناسد، مكثی كرد! خود را به كوچه علی چپ زدم و پرسیدم اینها كیستند و هر روز دم دو پادگان چه می خواهند! با لحن كنایه امیزی گفت اینها تفالهای اجتماع شما هستند كه برای درصد ناچیز از معموله های بزرگ و گران بها كه توسط انان گزارش و ضبط شده است برای دریافت حق الكشفشان امده اند!به خود جرات داده و گفتم شما كه نیك می دانی اینها تفاله اجتماع هستند و این جماعت خائن را اعتبآری نیست! ایا می دانی كه در صورت پیشنهاد درصد بیشتری از طرف مخالفان نظام جان و مال و ناموس تان به خطر می افتد! پس چرا این افراد را اجیر و به استخدام خود در اورده اید! لبخند معنی دآری زد و گفت من از این افراد متنفرم ،اما پیشبرد اهداف سازمان نیازمند این افراد است،با نقل قولی از یكی از فرماندهان ارشد سپاه در منطقه با حفظ نام گفت: ان كه با مادر خود خطا كند با دیگران چكار می كند! و ضمن عصر بخیر گفت شهروند ان عادی چون من صد هزار شرف به به چنین نا كسانی دارند و به پادگان بر گشت!

و اما مثال دوم!:

سالها پیش مرد میانسالی كه از بستگان دور بود وارد مغازه ام شد و ازم خواهش كرد كه اعتراض نامه ای را برایشان بنویسم! ماجرا از این قرار بود كه مرد میانسال بعد از بیست و هشت سال خدمت در سپاه پاسداران،فرزندش بدون هیچ سوابق سوءپیشینه و بدون دلیل در استخدامی سپاه رد صلاحیت شده بود، و همزمان فرزندان افرادی كه سالها در احزاب سیاسی و مخالف نظام بودند و اكنون به اغوش نظام بازگشته بودند استخدام شده اند ،بسیار عصبی بود، اوراق و مدارك خوش خدمتی های زیادی با خود به همراه داشت!!! كه می خواست ضمیمه اعتراضش كنم! به آرامی به ایشان گفتم كه اعتراضت بی فایده است و خود نیز می دانی ،إظهار بی اطلاعی كرد،گفتم من می دانم اما نمی خواهم نارحتت كنم ! با إصرار گفت كه نارحت نمی شود! گفتم از دید نظام شما سالهاست كه به عقد موقت نظام در امده اید ،لذا ظرافت و باكره گی خود را از دست داده اید،اكنون نظام در پی قربانیانی می گردد كه پایگاه اجتماعی داشته اند و می خواهی بكارت انان را به تارج برد،از دستم نارحت شد،من هم برای جبران بی ادبیم اعتراض غرایی برایشان نوشته و خواندم،خوشحال به نظر می رسید و رفت،بعد از مدتی كه در خیابان دیدمش،جویای اعتراض نامه اش شدم! خلاصه و كوتاه گفت كه نپذیرفتند گفت كه حرفهای قبلیم در مورد پرده دری و عقد و باكره گی واقعیت امر كه ان زمان نمی خواستم بپذیرم!

حال با تمامی امثال و اوصاف مذكور چرا این گونه بی پرده و بی محابا شما را مخاطب قرار داده ام؟

به هزاران دلیل اما چند دلیل اصلی:

١) خاطر جامعه را بشدت ازرده اید و فضای زیبای شهر را مسموم و نفس كشیدن را برای شهروند ان تنگ نموده اید كه ادامه ان را فاجعه امیز می بینم مخصوصابرای خودتان!!

٢) به خاطر فرزندان تان كه فرزندان ملت هم می باشند و در صورت هر گونه اتفاق قریب الوقوع و غیر منتظره ای كه برایتان پیش اید به حكم محبت فرزندی و پدری، فرزندانتان ناخواسته میراث دار عبا و ردای ننگین ناكسیتان خواهند شد و باز مقصر و مسبب اصلی همان شمایید نه فرزندان تان !!

و دست اخر اینكه كه دسته خطرناك دوم جاشها كه شما بر انان شرف دآرید به این دلیل كه مردانه در مقابل نامردیهایتان ایستاده اید اماگروه دوم مخفیانه و به صورت پنهانی در پوشش لباس ریاست,تاجررر ,آخوند و كارمند و سرایدآری در ادارات متفاوت از هیچ پستی و رذالتی در حق همكار ان و همشهریانشان دریغ نمی كنند!

بیاید و به همان سادگی كه اغفال شدید به همان سادگی هم به دامان سرزمین مادریتان برگردید و به ارامش برسید که گذشت و بخشش خو و خصلت مردمان کرد است ،اگر راه برگشتی بود حتما برگردید و اگر هم امكان پذیر نبود،حالا كه خوب نه زیسته اید،به خاطر ارامش خود و خانواده و اجتماع تان بروید و لااقل زیبا بمیرید! كه مردنتان شكوهی زیبا بر زشتیهای گذشته تان می بخشد!!!