داعش پدیده ای که بنیاد ‌‌آن نا مشخص مانده است! کامران فلکی

در پی بحران سوریه و تعمیق ابعاد آن، گروه های بنیادگرای افراطی مسلمان نقش فزاینده ای در آن یافتند. یکی از این گروه ها، داعش بود که به تدریج به گروه مسلط در میان این تشکل های افراطی و یا به عبارت بهتر در میان تمام مخالفین دولت سوریه تبدیل شد. پس از یک دورۀ طوفانی تا به امروز، که به آهستگی از قدرت تهاجم داعش کاسته شده، این سؤال اساسی پیش آمده است که چه کشورهایی در شکل گیری این گروه نقش داشته اند؟ طراحان این پرسش می خواهند بدانند که چگونه در مدتی کوتاه، این گروه توانسته به چنین موفقیت هایی دست بیابد؟ به عبارت دیگر آیا بدون حمایت همه جانبۀ قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای چنین رشد و نموی ممکن بود؟
عده ای در پی پاسخی ساده به چنین پرسش های پیچیده و اساسی هستند. این پاسخ ساده در میان دو گروه از نظریه پردازان از گروه های رقیب یافت می شود. گروهی از آنها، از جمله رهبر جمهوری اسلامی، به آسانی دولت های غربی، به ویژه آمریکا را بانی گروه دانسته، آنرا عاملی برای انحراف حرکت های ضد سلطۀ غرب بر منافع مسلمین ارزیابی می کنند. این عده برای اثبات تئوری خود، حتی به سخنی از هیلاری کلینتون اشاره می کنند که خروج زود هنگام آمریکا از عراق را عامل قدرت گیری داعش بر شمرده بود.
در سوی دیگر، افرادی نظیر هوادارن ارتش آزاد سوریه، ویا عبدالحلیم خدام در مصاحبه با الشرق الاوسط، به سهولت دولت سوریه و متحدین منطقه ای آن، نظیر نظام جمهوری اسلامی را، به پرورش و تقویت این افراط گرایان متهم می کنند. بنیانگذاران این تئوری مدعی هستند که ایجاد و تقویت چنین گروهی توانسته به تفرقه و تضعیف مخالفین بشار اسد بیانجامد.
این نوع ساده سازی توجیه پیدایش جنبش های پیچیدۀ اجتماعی مسبوق به سابقه است. اگر فراموش نکرده باشیم در زمان قدرت گرفتن کمونیست ها در سراسر جهان و روی کار آمدن بلشویک ها در روسیه به رهبری لنین، هواداران و متحدین دولت تزاری روسیه، انگشت اتهام را به سوی دشمنان روسیه در جنگ جهانی اول گرفتند. این عده حتی لنین را متهم کردند که جاسوس آلمان است. این مدعیان، یا به سهو و یا از روی عمد، فراموش کردند که جنبش های چپ از گذشته ای دورتر و حداقل از میانه های قرن نوزده در حال اوج گیری بودند. در همین مسیر ساده اندیشان به تغییرات عظیم اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی ناشی از پیدایش سرمایه داری، به ویژه جهانی شدن آن و هم چنین تحولاتی کمی قدیمی تر نظیر دگرگونی های عظیم فکری ناشی از رنسانس، عصر روشنگری، پیدایش ماشین چاپ و به طبع آن به وجود آمدن مطبوعات و نشر آسان تر اندیشه ها اهمیتی نمی د ادند.
در این مقاله تلاش شده است تا اثبات شود پیدایش حرکت های سلفی، از جمله داعش، پیچیده تر از آن بوده است که با ارادۀ این و یا آن کشور و یا این شخص و آن شخص شکل بگیرد. به عبارت بهتر بدون شک، عوامل تاریخی، ایدئولوژیک، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و حتی جغرافیایی به همراه تأثیرات رخدادهای بین المللی، در پیدایش پدیده هایی چنین با اهمیت، در یک ارتباط ارگانیک و با نسبت های متفاوت مؤثر بوده است. به عبارت دیگر در این مقاله می توان دریافت که سیاست های غلط کشورهای منطقه ای و فرا منطقه ای توانسته تنها به عنوان کاتالیزور، روند رشد گروه های بنیادگرا را سرعت بخشد.
به نظر می آید تأثیرات دو دورۀ مهم تاریخی، استعمار و جنگ سرد، و همراه با آنها قرائتی بنیادگرانه و در عین حال سرشار از خشونت از اسلام، در طی مدتی طولانی و در مسیری بسیار پیچیده، توانسته موجبات شکل گیری گروه هایی شود که امروزه به عنوان گروه های سلفی و با اسامی متفاوت در جهان مشغول فعالیت های مخرب، غیر انسانی، و مهلک هستند. این دو دورۀ تاریخی اگر چه در دو بازۀ زمانی متفاوت اتفاق افتادند، توانستند اثرات مشابهی داشته باشند. این اثرات که در اکثر مواقع مخرب و منفی بودند، توانستند علل کافی را برای تغییرات در کشورهای تحت سلطۀ خود فراهم کنند. این تغییرات در کشورهای اسلامی، با توجه به باورهای ایمانی مردمان این سرزمین ها به دین اسلام، در مقاطع زمانی مختلف با آموزه های اسلامی در هم آمیخته است. بنا بر استفهام و تفسیر رهبران مذهبی حاکم بر جنبش های هر دورۀ تاریخی از مفاهیم اسلامی، این حرکت ها در کشورهای اسلامی برای تغییر، در اشکال مسالمت آمیز و یا خشونت آمیز بروز و ظهور یافته اند. امروز متأسفانه بر حرکت های اسلامی در منطقه و در جهان خوانشی بسیار خشن از اسلام حاکم گشته، که دلایل آن در پی خواهد آمد. در ابتدا لازم است به اثرات تخریبی دوران استعمار و عصر جنگ سرد پرداخته شود.

1.    توسعه نیآفتگی
توسعه نیافتگی یک درد مشترک در میان سرزمین هایی است که بنیادگرایان از جمله داعشی ها از آن می آیند. اگر در مواردی هم توسعه ای دیده می شود، معمولاً از ناپایداری، عدم توازن، و دستوری بودن از بالا در امر توسعه رنج می برد. نگاهی به کشورهایی نظیر افغانستان، یمن، سومالی، پاکستان، و عراق و مراجعه به آمارهای توسعۀ هزارۀ سوم در این کشورها می تواند مؤید این نکته باشد. این توسعه نیافتگی و یا نبود موازنه در توسعه های دستوری، اسباب لازم را فراهم کرده که در کوتاه مدت و دراز مدت فضاهای لازم جهت رشد و نمو گروه های افراطی فراهم شود. این اسباب لازم را می توان در پائین بودن کیفیت زندگی ناشی از اوضاع وخیم اقتصادی، سطح دانش مردم، میزان مشارکت مردم در ادارۀ کشورشان، و عواملی دیگری دید که این سرزمین ها را آمادۀ تغییرات می کند. این عدم توسعه در دو پدیدۀ مهم تاریخی ریشه دارد.
کشورهای خاستگاه بنیادگرایان اسلامی، از مستعمره بودن، به شکل عیان و یا پنهان آن، متحمل آلام بسیار، از جمله توسعه نیافتگی، شده اند. غارت منابع و عدم امکان رشد زیر ساخت ها، جلوگیری از رشد و انباشت سرمایه، ممانعت از پیشرفت صنایع داخلی، تحمیق توده های مردم و عدم فراهم آوردن زمینه های لازم برای کسب دانش در سرزمین های تحت استعمار، شرایط یک توسعۀ پایدار را در کشورهای تحت استعمار نا ممکن و یا حداقل دشوار ساخت.
جنگ سرد دومین عامل مهمی بود که مانع از توسعه ای موزون و پایدار در میان کشورهای مورد توجه بلوک های متخاصم در دوران جنگ سرد شد. جنگ سرد یکی از سیاهترین دوره های تاریخ بشری است. سرزمین های محل نشو و نمای گروه های سلفی، در دوران جنگ سرد، از رقابت های ننگین قدرت های جهانی آسیب های بسیاری، از جمله توسعه نیافتگی، را به ارث بردند. علل این توسعه نیافتگی روشن بود. این کشورها در چهارچوب نقشه های جهانی و منطقه ای بلوک های جهانی حامی خود باید ایفای نقش می کردند. اگر قرار بود که ماشین جنگی ایالات متحده “ویت کنگ” ها را نابود کند، کشورهای متمایل به غرب در منطقه، نظیر تایلند، خواسته و یا ناخواسته در این گرداب غرق می شدند. اگر قرار بود بهار پراگ به خون کشیده شود باید سایر اعضای پیمان ورشو بهای زیاده خواهی های مسکو را می پرداختند. از این مسیر آن چه فراموش می شد توسعۀ داخلی این کشورها در جهت منافع ملی این سرزمین ها و ساکنین آن بود.

 

2. فقر
فقر، یکی از منتجه های قطعی توسعه نیافتگی حاصل از دوران استعمار و رقابت های جنگ سرد است. عمدۀ این تندروان از سرزمین هایی می آیند که فقر در آنها بیداد می کند. طبیعی است که فقر در کشوری مانند افغانستان، پاکستان، یمن، سومالی، و عراق بعد از تحریم های بین المللی، به چند دلیل می تواند لشکر لازم را برای تندروان فراهم کند. اول این که افراد فقیر در این کشورها به راحتی حاضر می شوند برای تأمین معاش خود به عنوان مزدور در اختیار گروه های جهادی قرار بگیرند. با توجه به منابع مالی که در اختیار گروه های بنیاد گرا قرار دارد، پرداخت مبلغی ناچیز به ارتش بیکاران در سرزمین های توسعه نیافته، چندان موضوع دشواری برای این سازمان ها نخواهد بود.
در همین زمان این مردم گرسنه به دنبال جستن عامل و یا عوامل این فقر هستند. لازم نیست که سردمداران گروه های بنیادگرا زحمت زیادی به خود بدهند تا انگشت اتهام را به سوی غرب بگیرند و مردم فقیر را متقاعد سازند که تنها دلیل بدبختی آنها کشورهای مرفه غربی است. مردم به راحتی می توانند باور کنند که دول غربی منابع و منافع آنها را به یغما برده اند. کافی است تا توجه آنها به آخرین آمارهای سازمان های اقتصادی جهان جلب شود تا مشخص شود چه فاصلۀ عمیقی بین اغنیا در کشورهای غربی و فقرا در کشورهای توسعه نیافته بوجود آمده است. به عنوان مثال شواهدی نظیر این که متجاوز از هزار میلیارد دلار ثروت جهان در اختیار تنها 85 نفر است که به طور عمده در کشورهای غربی هستند. در مقابل، این میزان دارایی معادل مجموع ثروت سه و نیم میلیارد از مردم فقیر جهان می باشد، که بخش بزرگی از مردمان کشورهای فقیررا تشکیل می دهند. از همین مسیر می توان به سادگی و به اندازه کافی دشمن بالقوه و یا بالفعل برای غرب فراهم کرد.

3. مهاجرت
پدیدۀ مهاجرت ریشه در اعماق تاریخ بشری دارد. می توان ادعا کرد به غیر از کوچ های اجباری، معمولاً انسان ها زمانی دست به جابجایی زده اند که شرایط در سرزمین مبدأ به طریقی برای فرد مهاجر غیر قابل قبول ارزیابی شده است. اگر در گذشته های دور، بنا بر برخی باورهای تاریخی، آریایی ها به دلیل سرد شدن زمین به مکان های گرمتر مهاجرت کردند، در دوران معاصر سطح تفاوت توسعه یافتگی بین کشورهای فرستندۀ مهاجر و کشورهای مهاجر پذیر این فشار را پدید آورده است.
این مهاجرت پیآمدهایی با خود به همراه دارد. یکی از این عواقب تغییر ترکیب جمعیتی به نفع مهاجرین است. هم چنان که در آمریکا، لاتین تبارها در برخی از ایالات مهاجر پذیر نظیر تکزاس و کالیفرنیا به تدریج به اکثریت تبدیل می شوند. به همین ترتیب این واقعیت موجب افزایش جمعیت مسلمانان در کشورهای اروپایی شده است. نمونۀ بارز آن کشور فرانسه است که امروز بالاترین جمعیت مسلمان را در میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا دارد. در همین حال این مسلمانان به سختی در جامعۀ میزبان حل شده، روز به روز فاصله و کشمکش در بین مهاجرین و ساکنین بومی افزایش یافته است.
از سوی دیگر عمدۀ این افراد از کشورهایی می آیند که در گذشته تحت استعمار همین کشورهای اروپایی بوده اند و هنوز زخم های گذشته را با خود به همراه دارند. این مهاجران که به هزار امید آمده اند، به سختی می توانند حتی به بخش کوچکی از آرزوهای خود دست بیابند. فاجعه آن وقتی اتفاق می افتد که در کشورهای مهاجر پذیر این مهاجرین فقیر به حومه های شهری در شهرهای بزرگ و یا شهرهای فقیر کوچک حاشیه ای رانده می شوند، که می تواند مکان مناسبی را برای رشد عقیده های افراطی فراهم کند. هم چنان که مهاجمین به شارلی از این حاشیه های نا امن و پر مسئله آمده بودند و یا پلیس و ارتش بلژیک به یکی از فقیرترین و نا امن ترین شهر های بلژیک حمله کرد تا تروریست های اسلامی را به قتل برساند.
نکتۀ دیگر قابل توجه در مورد این مهاجرین فقیر، شخصیت این افراد است که آنها را آمادۀ پذیرش افکار رادیکال می کند. افرادی که به چنین مهاجرت هایی عمدتاً غیر قانونی تن می دهند، باید تفکراتی رادیکال داشته باشند که به “بنه کن” شدن تن دهند. از چنین اشخاصی نمی توان انتظار رفتاری محافظه کارانه داشت. کسانی که ریشه هایشان را از سرزمین مادری قطع کرده و نتوانسته اند در سرزمین میزبان ریشه بدوانند، چیزی برای از دست دادن ندارند. تو گویی شورش کردن بر هر آن چه که نمی پذیرند در ضمیر رفتاری ایشان نهادینه شده است. به همین دلیل هر از چندگاهی شاهد شورش های آنها در کشورهای مهاجر پذیر هستیم. از همین رو بخشی از اروپائیانی که به داعش و یا سایر گروه های سلفی پیوسته اند، کسانی هستند که خود یا والدین شان قبلاً از سرزمین های اسلامی به اروپا مهاجرت کرده اند.
اما مهاجرت یک مسیر یک طرفه نیست. کسانی که به کشورهای پیشرفتۀ غربی مهاجرت کرده اند، به طور مرتب در ارتباط با سرزمین مادری خود بوده و هستند. این از گذشته های دور رایج بوده است. در زمان انقلاب الجزایر ارتباط الجزایری های مهاجر با موطن خودشان، و نقش آنها در پیروزی انقلاب الجزایر چه به لحاظ کمک به انقلابیون داخلی و یا تأثیر بر افکار عمومی در جهان بر کسی پوشیده نیست. امروز با مهیا شدن امکان مسافرت های بیشتر مهاجران راحت تر به کشورهایی که از آن مهاجرت کرده اند رفت و آمد می کنند و به همین ترتیب، به خاطر روابط ارگانیک که در آن کشور دارند، می توانند در آماده سازی ذهنی هموطنان خود برای تغییر مؤثر باشند. از این عده، کسانی که افکار رادیکال را نمایندگی می کنند و عدم بهبود شرایط در کشورشان را ناشی از “نابکاری غرب” می دانند، بهترین سربازان گروه های رادیکال، از جمله بنیادگرایان هستند. از سوی دیگر، می توانند برای لشکر بنیادگرایی هم رزم بیآبند.

حال که به مجموعۀ این عوامل، تنها به عنوان بخشی از علل واقعی پیدایش گروه های بنیادگرا، نگاه می کنیم در می یابیم که نه آمریکا و نه ایران و نه هیچ کشور دیگری به تنهایی و از مسیری ارادی نمی توانستند قادر به خلق چنین گروه های غیر انسانی باشند. هر چند که هر یک از آنها بخشی از پازلی را خلق کرده اند که عناصر آن از گذشته های دورتر در حال شکل گیری بوده است. اگر امروز به درستی به عوامل ایجادی این گروه های خشونت طلب بنگریم، درخواهیم یافت که اسلام ستیزی دوای درد آنها نیست. هم چنین درک خواهیم کرد که حذف فیزیکی این ترس باوران ترس آفرین چارۀ کار نخواهد بود. اگر جامعۀ جهانی در فکر حل معضل افراط گرایی است باید بداند که در شیشه کردن این غول، بسیار پیچیده تر از افزایش نیروهای امنیتی است. آنسان که در فرانسۀ بعد از حمله به شارلی پیشنهاد و شاید در حال اجرا شدن است. اگر بوکو حرام، آموزش را ممنوع می کند، اگر افراطیون در پاکستان عوامل واکسیناسیون را قتل عام می کنند، اگر طالبان مجسمه های بودا را نابود می کنند، اگر افراطیون درۀ سوات مغز ملاله ها را هدف قرار میدهند و کودکان را در مدرسه به رگبار می بندند، و اگر این کج باوران زنان را تنها برای جهاد نکاح برگزیده اند، باید به یک نکتۀ کلیدی فکر کرد. پیام واحد این متحجرین، توقف توسعۀ انسانی است که در اهداف هزاره آمده است. شاید بهتر است بخشی از این هزینه های گزاف مقابلۀ نظامی و امنیتی، مصروف برنامه هایی بشود که مانع از افزایش روزافزون لشکر پیاده نظام داعش و داعشیان بشود. امروز قبل از تسخیر سرزمین ها باید قلب ها و مغزها مسخر شود. انسان توسعه یافته در سرزمینی به دور از فقر و آباد، کمتر بازیچۀ دست این خشونت طلبان خواهند بود. شاید تیپ ۷۷ ارتش بریتانیا تنها بخشی از راه حل باشد.

با تشکر :
کامران فلکی
25/02/2015