ریشه های زبانی استبداد در شعر. جلال حاجیزادە
شعر و به طور کلی هنر و ادبیات گریزگاه وجودی انسان و رهایی از رنج وجود و بی معنای این رنج است
شعر و به طور کلی هنر و ادبیات گریزگاه وجودی انسان و رهایی از رنج وجود و بی معنای این رنج است. از حیث هستی شناختی کارکرد اساسی پیدایش هنر و شعر تغافل از بیهودگی وجود و پرتاب شدگی انسان به ساحت وجود و تحمل آن است.
ادبیات و شعر نیز ناگفته های همیشگی در گفته هاست.با این وجود به رغم نظریات متعدد در باب منشأ و ماهیت شعر یک دیدگاه از دبرباز تا کنون در شعر غالب بوده است.این نگاه متعلق به فلاسفه پیشا سقراطی است و اساساً نگاه هستی شناختی به شعر دارند و آن را موهبتی الهی و امری بیرون از سوژه شاعر تلقی می کنندطرفداران این نظریه بر نقش زبان و لوگوس(منطق و زبان هستی)در خود پدیداری اش در شعر تأکید دارند.
اگر از اشعار فلسفی(تعلیمی) هراکلیتوس و پارمنیدس بگذریم ,که شعر به نوعی ژانر زبان فلسفی و فلسفه اندیشی بوده است و نه تفنن شعر سرایی, می توان رگه های آنرا نزد پدیدارشناسانی همچون هایدگر یافت. هایدگر که از زبان به عنوان خانه هستی یاد می کتد همین خانه را جایگاه شاعران نیز می داند.از این منظر شعر ساحت تجلی, گشودگی و مکشوفیت زبان است.شعر بدون دخالت و تشعیر شاعران در اشعار آنان آنگونه که هست پدیدار می شود.تصویر شاعر در مقام متفکر و اهتمام یه شعر به مثابه عرصه ظهور معنای حقیقت هستی دغدغه هایدگر متأخر و شبه شاعر است. این دیدگاه عمدتاً باورگرا,شهودی و بدون استدلال و پدیدار گراست.
زبان از طریق شاعر و به واسطه شعر در شاعر به سخن می آید.این زبان است که سخن می گوید نه سوژه شاعر. زبان از یک منظر همزاد اندیشه و هستی است.زبان ندای هستی سر می دهد.اندیشه و هستی یکی است و هستی و فهم آن در زبان و موقعیت شاعرانگی شاعر خود را آشکار می سازد.اینهمانی اندیشه با هستی در ساحت زبانی شعر غیر قابل دفاع می نماید.بدون تردید هایدگر هم متأثر از هگل بوده و هم نگرش پارمنیدس و هراکلیتوس را آنگونه که خود می فهمد باز اندیشی کرده است.
مقام زبان نزد هایدگر همان جایگاهی را داراست که مقوله لوگوس به نزد هراکلیتوس. اندیشه همان هستی است که در لوگوس متجلی می گردد.لوگوس به یکباره خود هستی است. نه به من(هستنده) بلکه به لوگوس(خود هستی) گوش فرا دهیید…ببینید که لوگوس چه می گوید و چسان خود را پدیدار می سازد.به هر صورت فهم هایدگر از شعر و شاعری درست بر عکس و در تعارض با تمامی نظریات موجود از دیرباز تا کنون است.و این نقطه قوت کار هایدگر به شمار می رود.
منظور اصلی هایدگر از شعر همان تفکر است.تفکری که رو به سوی پرسش گشوده است و در تمنای فهم معنای هستی آنگونه که “هست” می باشد.هرچند هایدگر منتقد حضور متافیزیک غربی و ناقد انشعابات آن در تاریخ تفکر است, با این وصف خود نیز در متافیزک شعر (تشعیر) استحاله گشته است.اگرچه تکاپوی فکری هایدگر در ارتقای شعر به چایگاه فلسفه قابل تقدیر و دلیل اصلی ارزش کار وی می باشد.به عبارتی تحلیل فلسفی ذات شعر همچون موقعیت تجلی هستی در زبان اهمیت کار هایدگر را نشان می دهد.شعرکاوی هایدگر در متون هولدرلین و دیگران اساساً معطوف به تأمل پیرامون خود هستی و فرایافت معنای آن بوده است و اصولاً می توان از آن به عنوان چرخش شعری نزد هایدگر نام برد, با این حال فهم هایدگر از شعر و پوئیسس مستند بر هیچ استدلال و عقلانیت و ملاک قابل اعتباری نیست گونه ای شهود و اشراق مشاعیر و ایمان است.
شعر همان وحی منزل و گونه ای دریافت پیامبرگونه از جانب هستی بر شاعر است. بر اساس این دیدگاه شاعران همان پیامبرانند که شعر همچون زبان وحی هستی بر آنان نازل شده است در حالیکه داعیه ای از خود ندارند. مگر نه آن است که پرسش همانا پارسایی و زهد اندیشه است!اما هایدگر مخالف این نظر است؛ فهم زمانمندی دازاین و حرکت هستی شناسانه “به سوی” و در “راه تفکر” با استفاده از پدیدار شناسی بنیادین دلیل هایدگر است.بحث پیرامون این مقوله مجال دیگری می طلبد.به هر صورت نسبت بین اندیشه وشعر معطوف و منوط به فهم معنای هستی است لیکن پرسش “چیست آنچه گویندش هستی” کماکان به قوت خود باقی است.
زمان به مثابه افق معنای هستی!؟ از یک طرف شعر زبان ابتدایی یک قوم تاریخی است. همان سرآغاز مواجه نخستینی انسان با پدیده هاست. چرخش شعری به سوی سرمنشأ و فهم حقیقت در آلثیای ظهور و خفای بی پایانش مستلزم یافتن این سرآغازهاست. سر آغازی ,که در نفس خود اسطوره ای بیش نیست, با بازگشت همیشگی خدایان و یا محو دایم و کامل آنان همراه است. محصور و جادو ساختن اندیشه در زبان و کلام شعری بیانگر این است که ادعای دریافت حقیقت هستی و حقیقت بیرون از بازی های زبانی,به تعبیر ویتگنشتاین,چیزی بیش از امری مهمل و مغالطه ای وقوع یافته دربافت شعر و ماهیت آن نمی تواند باشد.اگر هستی در زبان سکنی دارد مگر مسکن زبان غیر از ساحت سوژگی دازاین است؟
بدون تردید چنین فهمی از شعر و زبان ریشه های استبداد مفاهیم را آبیاری می کند.استبداد واقعی ریشه در استبداد مفاهیم در سرآغازین های شعر سرایی شاعران دارد.شاید به یک معنا بتوان گفت که: پشت سر هر مستبدی اندیشه شاعری نهفته است.تز بازگشت به سرآغازین ها از جانب هایدگر به قصد فهم هستی به نوعی نوستالوژی فهم هستی است.گویی که شعرا به فهم هستی نایل آمده اند.در عصر مدرن نیز مگر خدایان باز گردند وگرنه تفکر که بس دشوار گشته است قربانی می شود. شعر در این مقام ضد حقیقت و برای حقیقت هستی بسیار خطرناک است.اگر حقیقت آنطور که نیچه سلف هایدگر می گفت همان اسطوره ها و افسانه های دروغینی باشند که فراموش کرده ایم و از آنها به عنوان حقیقت یاد می کنیم در واقع شاعران بدترین دروغگویانند.
چرا که حقیقت در یک بازی های زبانی گم می شود.بشر به درازای تاریخ زیر بار استیلا و قدرت تأثیر فهم ناقص شاعران و فن آوری متافیزیک شعر, در فهم حقیقت وجود ایش افسون شده است به همین جهت استبداد تباری شاعری و شعر گونه دارد چراکه زبان و متعلقات شعری و ادبی اش در نفس خود قادر به کشف و یا برساختن صور مطلق حقیقت نیست.
جلال حاجی زاده