پای بندی به اصول انسانی شرط اولیه سالم باهم زیستن است.

من این مطلب ساده را برای نو جوانان و والدین بسیار جوان می نویسم که امیدوارم ارزش توجه روشنفکران و جامعه شناسان و صاحب نظران تعلیم و تربیت را نیز داشته باشد.

اگر پرسشی بود در مورد شیوه تربیت نوجوانان حتما برای من به آدرس زیر بنویسید که نظرات شما عزیزان برخوشحالیم می افزاید. بدون شک به همه ی پرسشهای مطرح شده در حد توانم پاسخ خواهم گفت ونتیجه حدود چهل سال تحقیق و اندیشیدن درمورد تعلیم وتربیت نوجوانان را در اختیار علاقمندان خواهم گذاشت. زیرا به آینده بدون طبقه ی جامعه و بویژه جامعه ایران چند ملیتی، حتا بدون خودم، علاقه فراوان دارم و به مردمان ملتهای جهان در هرسرزمینی باهر ایدئولوژی، اما عاری ازنا آگاهی عشق می ورزم. بحث این مقاله درمورد جامعه شنایسی و منش و رفتار همه انسانها در اجتماعی است که آزادانه تشکیل شده و این چگونه بایستی باشد؟

درعلم جامعه شناسی موجودات زنده یاجانوران را به دوبخش عمده تقسیم می کنند. یک بخش ذیشعور که انسان نامیده می شود و بقول عربها اشرف مخلوقات است و یک بخش تهی ازشعور که حیوانات اند. ذی شعور بودن خود ترس از عوامل طبیعی ازجمله ازحیوانات قوی تر را بدنبال دارد. انسانهای ذی شعور مانند تهی از شعوران که در جنگلها بی باک تر زندگی می کنند و با نا ملایمات عوامل طبیعت و از جمله گرما و سرما و توفان و غیره می رزمند، نمی توانستند به زندگی ادامه دهند. بهمین دلیل ترس از این عوامل طبیعت، خود یکی از بانیان تشکیل جامعه شده است. یعنی ذی شعوران، جامعه را بوجود آورده اند و به طور گروهی زندگی می کنند و لذا دور هم جمع شدند و یک نظم اجتماعی برای خود تنظیم کردند که در برابر همه ی وقایع نا گهانی طبیعت پشتیبان همدیگر باشند و در عین حال به پیشرفت تکامل خویش نیز با بکار گیری عقل و شعور جمعی، یاری رسانند. پس انسانهای اولیه و ذی شعور باگرد هم آئی وتوافق، قوانینی برای همزیستی بوجود آورده اند که اصول انسانی اولیه در آن گنجانده شده است. پس این اصول که همراه با انسان تکامل یافته اند، می باید رعایت شوند، درغیر آن صورت زندگی اجتماعی مختل می گردد. همان گونه که در بعضی ازنقاط جهان این مختل بودن درهمزیستی وجود دارد و متأسفانه این اختلال بطور مصنوعی بوجود آمده است و اغلب دراثر نا آگاهی و بی قید وبندی تقویت می شود وسوء استفاده جویان و برتری طلبان از چنین وضعی حد اکثر بهره را می گیرند و حکوتمهای دیکتاتوری شاهی یاشیخی بوجود می آورند که این اختلال را با زور سر نیزه و شمشیر سرکوب می کنند، مانند کشورهای خاورمیانه. درهر حال انسانهای اولیه روزبروز تکامل یافته و اکنون نیز درحال تکامل اند وبا وضع کردن قوانین تعلیم و تربیتی کوشیده اند، منش و راستی و درستی و اخلاق و غیره را برای خود و آیندگان جا بیاندازند و تبلیغ کنند. بعلاوه اکثر روشنفکران جامعه در دویست سال اخیر نیز به موازات این تکامل و توسعه، بر علیه حکومتهای فئودالی و مستبده و از میان برداشتن نا آگاهی مردم نیز مبارزه کرده و هنوز هم برای جلوگیری ازبی تفاوتی توده هامبارزه می کنند که سدی باشد برنفوذ بیش تر دیکتاتوران که عامل اصلی آن نا آگاهی و بی تفاوتی مردمان و ملیتهاست، گرفته شود.

اکنون در مورد این تیتر بالا پرسش است که، پای بندی به اصول انسانی یعنی چه؟ آنگونه که خیلی کوتاه ذکرش رفته، کوشیده خواهد شد در این باره، توضیح بیشتری داده شود. درواقع اگر انسانهای ذی شعور قبول داشته باشند که فرقی است بین زندگی اجتماعی و تک روی یا ایندیویدوالیزم، آنگاه بیشتر به محسنات زندگی جمعی، توجه خواهند کرد. به دیگر سخن لذتی که در زندگی گروهی دیده و حس می شود در زندگی تک روانه وجود ندارد. بدین ترتیب انسان ذی شعور درتقویت بیش ازحد آن خواهدکوشید که زندگی با هم زیستن را بیشتر بهبود بخشد، به گونه ای که کسی به کسی دیگر ظلم روا ندارد و همه آنها در بروز و قایعی مانند زلزله و توفان و غیره، دست هم دیگر را بگیرند. در روند زندگی گروهی، قرار داد و عهد و پیمانهائی ترتیب داده می شود و آن نظم اجتماعی معروف را بوجود می آورد که انسان ها را بیشتر پای بند و قادر می کند که با هم زندگی کنند. در حقیقت نکاتی را که انسان ها دربین خود به تفاهم آن رسیده اند و نام آن را نرم اجتماعی گذاشته اند، اصول انسانی گویند. خوب، حالا این نکات مورد تفا هم چه هستند؟ این ها عبارتند از: دوری جستن از دروغ و نیرنگ، رعایت حقوق برابر و محترم  شمردن حق دیگر اعضای جامعه، درک درست وظیفه شناسی و پرینسیپ اخلاقی و نظیر اینها. اگر کسی این شیوه زندگی را بپذیرد به انسان متمدن شهرت می یابد. درواقع می توان گفت که پای بندی به اصول انسانی نشان داده است. این متمدن بودن دارای شرایط ویژه ایست که همه موجودات از جمله برخی از ذی شعوران، این شرایط را ندارند و یا اگر دارند، آن را رعایت نمی کنند که قوانین تعیین شده تعلیم و تربیتی بهمین دلیل باید اجرا شود و در آن ترک عادتهای بد و غیر انسانی است. پرسیده می شود که آیا همه متمدنین باید تحصیل کرده باشند؟ پاسخ ساده است، نه ونیاز نیست که حتما و باید انسان متمدن دانشگاهی باشد. چه بسا یک فرد باسواد کلاسیک بس پائین، از یک استاد دانشگاه متمدن تر باشد. زیرا هر انسانیکه دراثر مطالعه علوم اجتماعی و رعایت پرینسیپ تعیین شده و مورد توافق در جامعه، اصول انسانی را رعایت کند و بیش از حد بر روی تخصص کاری خود تکیه نکند، یعنی تخصص خود را بحساب متمدن بودن نگذارد، می تواند متمدن باشد. بهر حال شرایط  برای متمدن بودن، اگر انسان بخواهد، می تواند آن را کسب کند. اولا، یک انسان متمدن اگر چیز با ارزشی را می یابد، گرچه احتمالا خود شدیدا به آن یافته شده نیاز مبرم داشته باشد، اما اولین موضوعی که بفکرش می آید، آنست که حتما یکی آن را گم کرده است و بدون شک به آن بیش از من که صاحب اصلی نیستم، محتاج است. لذا آن را توی جیبش نمی گذارد، بلکه به اداره اشیاء یافته شده هامی برد وضمن ارائه نام ونشان خود، در برابر رسید، آن را تحویل می دهد. بعلاوه بعضی اوقات در طبیعت آدمها این خصلت نیک و منش درست نهفته است. مانند آن کارتن خوابی که در تهران مقدار طلائی به ارزش حدود صد و هشتاد میلیون تومان می یابد و با وصف اینکه برای نان شب محتاج است، آن جواهرات و طلاها را به صاحبش برمی گرداند. چنین اشخاصی ازتعلیم وتربیت درست منش نیکی یاد فرا گرفته است و بخود می گوید: بهر قیمتی نباید زندگی کرد. دوما قازانج گر یا سودجو از راه ناروا نباشد و نگوید: “ولکن بابا، مسئله اصلی اینست که خود بنوائی برسی اگر دگری راه آن را نمی داند به من چه، می خواست یاد بگیرد”؟ متمدن کسی است که بادل وجان تدابیر وراه رسیدن به آن موفقیت را به دگری که حتما نیاز دارد، نشان دهد، اگر خود هم از آن سودی نبرد. سوم آنکه اگر ظلم یاحق کشی به او می شود، هیچ کینه و نفرتی به دل نگیرد و درصدد انتقام جوئی بر نیاید، بلکه به دنبال آن عواملی برود که باعث و بانی ظلم و زور از طرف فرد نا آگاهی به خود او شده است. چهارم یک انسان متمدن هیچ دلیلی برای پنهان کاری نمی بیند. به دیگر سخن او هیچ چیزی برای پنهان کردن ندارد و ایمان دارد که کار خلافی نکرده است که مجبور شود آن را پنهان کند. درواقع همراه خودش صداقت دارد. پنجم یک انسان متمدن صبور و خوددار است. او به ندرت عصبانی می شود و بندرت فریاد می کشد. با تأسف تربیت دیدگان و پروردگان رژیمهای دیکتاتوری بسیارحساسند و زود از کوره درمی روند حتا آن متفکران آنها. یک انسان متمدن می کوشد همه چیز را بامنطق و استدلال و به آرامی به طرف بقبولاند و اگر کسی هم از او نپذیرفت، با وصف اینکه درست می گوید، هیچگاه ازطرف ناراحت نشود. او بایدافسوس بخورد که چرانتوانسته است طرف مقابل راقانع کند؟ ششم یک انسان متمدن هرآنچه شفاها بگوید سند است و هیچ نیاز به امصاء ندارد. آن گفته ها مانند اسنادی اند که در محضر امضاء شده است. او باید مورد اعتماد باشد و هیچ گونه توجیه گری در این زمینه نباید وجود داشته باشد، زیرا در غیر آن صورت شرف و انسانیت او در خطر می افتد. تا اینجا اگر همه انسانها این شش نکته را رعایت کنند دیگر نیاز به داگاه وحقوق دان نیست. هفتم، یک انسان متمدن هرگز بخاطر مصلحت و دوست بازی، در یک مرجع قانونی و دادگاه، شهادت دروغ نمی دهد اگر چه آن دادگاه و قضاوت به زیان بهترین دوست اونیز باشد. هشتم یک انسان متمدن بر احساس خود کنترل دارد و آن طور که ذکرشد مورد اعتماد باید باشد. با کسیکه دوست می شود به او بهیچ وجه خیانت نکند، تا چه رسد به برادر و پدر و مادر و خواهر و غیره. بنابر این هر انسانی می کوشد در ردیف متمدنین باشد. چه خوبست انسان خود ازاین ویژگیها بهره ببرد و یاد بگیرد و بعد از آن مصلح جامعه بشود. اگر در واقع این هشت نکته تاحدودی مورد نظرقرار گیرد و رعایت شوند، دیگر در کنار دادگاه، نیازی به پلیس هم نخواهد بود. با تأسف بایدگفت: امروزه رعایت این صفات فقط توسط عده قلیلی درجامعه می شود و اکثر به داد

گاه و پلیس وقانون نیاز دارند و بدین وسیله جلو آنارشیسم سد می شود که آرزو دارم این نکات نیز روزی بسود توده ها تغییر کند.

وظایف ما چیست تا انسانها به درجه تمدن ارتقاء یابند.

ما می دانیم تا زمانی، در دنیای رقابت هستیم و در سایه سرمایه داری هار زندگی می کنیم، بسی سخت است به آن تمدن واقعی رسیدن. زیرا ما این گونه در این جهان بغلط تربیت شده ایم که دست بگیر روی کلاهت باد نبرد و متأسفانه طوری بار آمده ایم که بهر قیمتی زندگی کنیم. نخست باید این عادت بد را ترک کنیم. مثال جالب و در عین حال غم انگیزی از زندگی روز مره داریم که ذکرش بی ثمر نیست. گویند در دولت مستبده مذهبی ایران شهرام جزایری بستنی فروش خیابان و بعد در مدت زمان کوتاهی یعنی در سن 29 سالگی میلیاردر شده، به دلیل این که سیستم بوی گند می دهد و رشوه دهی او به سران مملکت رو شده بوده، دستگیر می شود و در زندان بسر می برد. او در زندان گفته است: “اگر مرا با جیب خالی از زندان رها کنند، بعد از چندی من همان شهرام جزایری میلیاردر خواهم شد”. نقل به معنی. این آثار همان نا آگاهی جامعه است که حاکمیت دیکتاتوری بجای از بین بردنش، گسترش داده است. لذا کسی که سیستم را بظاهر تأیید کند و افراد ویژه ای را در دستگاه بشناسد، میلیاردر شدن بهر قیمتی، کار بس ساده ای است. شهرام جزایری با شم اقتصادی بالا و یافتن نقطه ضعف سران رژیم، می داند چه می گوید. اکثر انسانها در جامعه دیکتاتور زده پای بند به اصول انسانی نیستند و وظیفه خود را یاد نمی گیرند. مثلا یک راننده ای در اثر بی مبالاتی خود به اتومبیل پارک شده ای می زند و آن را درب و داغان می کند، بجای پذیرفتن تقصیر و به پلیس خبر دادن و یا اگر وقت ندارد منتظر بماند، حد اقل تلفن خودرا نوشتن و آدرس خودرا به شیشه اتومبیل زیان دیده چسباندن، نخست اطراف را نگاه می کند که بابی مسئولیتی در برود. دوم اگرکسی آن دور وبر باشد و به پلیس تلفن کند، تازه بعداز آمدن پلیس می کوشد، تقصیر را به گردن راننده غایب که اتومبیلش را بدجائی گذاشته بگذراد که چرا اصلا درکنار خیابان پارک کرده؟ در جهان متمدن اگر چنین اتفاقی برای یک فرد متمدن بیافتد و حتا کسی هم آنجا نباشد، او شماره تلفن خود و آدرس بیمه را بایک معذرت خواهی می نویسد و زیر برف پاک کن آن اتومبیل خسارت دیده می گذارد که صاحب اتومبیل با او تماس بگیرد. این است فرق بین یک انسان متمدن با کسی که بی مسئولیت است و نمی داند چکار می کند.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 24 ماه مه 2014

 دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com