جامعە ایرانی، مشکلات اساسی. کامران فلکی
دهان که میگشاییم، دردانه میگوییم که «مملکته داریم؟ممالک غربی فلانند و چنان». میگوییم بیا آنگونه باشیم، میگویند «با فرهنگ غرب نمیشود برای شرق نسخه پیچید»؛ جویا میشویم چرا؟می فرمایند «ما در دوران رنسانس شرقی-ایرانی هستیم». این هم شده صیغه جدیدمان.
رنسانس غربی بر فئودالیته و حکومت کلیسا بر مردم، نقطه پایان نهاد، اما بر حکومتهای دینی و فاشیستی هیچ تاثیری نداشت. نمونه بارزش هم میشود دورهی هیتلر و حضور احزاب راست افراطی در اروپا و قسعلیهذا. مگر رنسانس از جایی جز بستر جامعه برخاست؟قرون وسطی به مردم نشان داد که«کفایت در صدارت» مهمترین اصل است و کمبودش موجب لرزش بنیانهای اساسی جامعه میشود. اینچنین میشود که وقتی غدهای سرطانی مانند هیتلر پیدا میشود، همهی ملل در مقابلش قد علم میکنند. ملت ما هنوز نیاموخته که نظر من اگر محترم است، نظر دیگری هم به همان اندازه محترم است. حالا اگر من با آن مخالفتی دارم، بحثیست جدا. تا قیام قیامت هم بگردید، فیزیک کوانتم از عهد عتیق و جدید و غریب و عجیب، نمیتوان بیرون آورد.آدمی را آدمیت لازم است.
اگر شخصی در کشور با وجود احزاب مخالفت میکند، یا از بیسوادی و بیشعوری اوست، یا از زرنگیش. الاایحال از هر کدام باشد، توفیقی برای ما نیست، پی آمدش برای ما همان است که برای مادها بود؛ باز هم باید دنبال استقلال ایران باشیم! لذا جامعه بایستی سوادش به حدی برسد که مردم از ابراز اینچنین فضلهایی خشمگین شوند. حزب عصارهای از ایدئولوژیهای مبتنی بر دیدگاه فلسفی پذیرفته شدهی گروهی از افراد است که در قالبی مشخص و در جهت اجرایی کردن چشم اندازهای آن، اساس نامه ای را بنیان می نهد که سیاستگذاریآن توسط همه اعضا انجام میشود و مسئولیتاجرایی آن را بر عهدهی منتخبی از اعضای خود آن حزب، می گذارند. وجود احزاب به عموم مردم فرصت دخالت در پایه های سیاستگذاری در مملکت را به صورت مستقیم و بدون واسطه میدهد. مانیفست حزب هم میشود ایدئولوژی مصوب آن؛ و با تصمیم اعضای حزب – که متشکل از کسی جز خود مردم نیست – میتوان آن را تغییر داد. حالا اگر ملت از مانیفست یک حزبی خوشش آمد، او را بر مسند قدرت مینهد؛ و اگر سخن سرایی دیگری بهتر بود، او بر تخت قدرت مینشیند. منتها فرقش اینجاست که اگر کسی این میان کج رفت، چون اعضای حزب خود مردم هستند، میتوانند به صورت مستقیم مداخله کنند. لذا ادغام سیاسیون و عوام، همانیست که حکومتهای غیر دمکراتیک و شخص محور را چندان خوش نمی آید.
حالا حکایت چیست که حکومتی به مثابه جمهوری اسلامی دم از نظام پارلمانی – حزبی میزند؟ مرز دمکراسی و دیکتاتوری همانا یک تار موست؛ این گفتار در سراسر محیط مرزی این دو تفکر، مصداقی بارز دارد. حزب، اگر فرمایشی شود، اعضا و رهبریتش هم فرمایشی باشد، سیستم به طور کلی تغییر گرانش میدهد؛ به جای اینکه سیب بیفتد در دامن مردم روی زمین، می رود میچسبد بر عرش آقایان. به همان اندازهای که وابستگی سیاستهای حزبی بر تصمیمات اعضا، موجبات پیشرفت دمکراسی را ایجاد میکند، معهذا احزاب در معرض تصمیمات بدون قید و شرط، منفعلانه موجب می شوند که همین وابستگی، بنیان دموکراتیک جامعه را به مخاطره بیاندازد . لذا مهمترین ویژگی نظام پارمانی، انعطاف پذیری آن است که موجب تشکیل حکومتی تماما مردمی شود؛ اما در عین حال، اگر نخود پراکنی فرمایشات، بیانات و اوامردر راس امور باشد، باز هم نظامی شخص محور داریم. بدین معنی که «ریاست»هنوزم هم در دستان مبارک شخص اول مملکت است و اگر حزب منتخب با ریتم ساز بچههای بالا، دهل نوازی درخور و مقتضی نکنند، رقص مردمی به هم می ریزد و چارهی کار را هم میتوان در سرمربیان تیم های ملی عربی جستجو کنیم؛ خوش اومدی! قبلی جواب نداد، جدیدش میکنیم!این چنین است که راس مجلس بر دار است و امر شخص اول غیر منتخب، خدشه برندار.
با تشکر
کامران فلکی