نبوغ و استعداد و بهره گیری از آنها به سودجوامع بشری یافقط برای خود؟! (1)

در اینجا با اطمینان اکثر خوانندگان ارجمند با واژه های “نبوغ و استعداد” آشنائی دارند و بنده کم ترین لزومی می بینم، برای اکثر این عزیزان توضیح دهم.

منتها برای آن تعداد اندکی که احتمالا فرصتی، دست نداده بر این واژه ها کاملا تسلط یابند، اشاره مختصری می کنم.
بطور کلی تعریفی از واژه نابغه:
“نبوغ و استعداد و خلاقیت”، بطور نسبی درهمه انسانها وجود دارد. خیلی ساده، به کسی می گویند نابغه که دارای هوش واستعدادی خارق العاده باشد. کسی که بتواند چیزناشناخته ای را کشف کند ونامی، مانند پروفسور دکتر بارنارد آفریقای جنوبی ومسئله پیوند قلب، پروفسور دکتر استیون هاوکینگ انگلیسی، فیزیکدان معروف و زیر سئوال بردن خدا، ازطریق علم فیزیک، نابغه قرن بیستم، پروفسور دکترانشتین آلمانی-آمریکائی وغیره، کسب کنند. استعداد وهوش پرورش یافتنی اند که محیط زیاد بر آنها تأثیر می گذارد. مطمئنا محیط مدرسه و دوستان اند که برنبوغ و استعداد فرد تأثیر می گذارند. بعضی ها در زمینه های متفاوت با هوش و استعداد می شوند و برخی دیگر نه! محیطی که در آن رشد می کنیم، در شکل دادن به نبوغ، بسیار مؤثر است.
در کشورهای متفاوت و بدست آوردن تعلیم وتربیت مختلف، استفاده از هوش و ذکاوت فرق می کند. می شودگفت؛ احتمالا به چند گونه می توان ازنبوغ یا هوش وذکاوت استفاده کرد. نخست نحوه استفاده و رفتار با هوشان درمحیط خویش است و بعد نوع شیوه استفاده ازآن ها درجهان متمدن و پیشرفته و کوشش درکشف ناشناخته های طبیعت است و درنهایت استفاده از آن، درجهان عقب نگهداشته شده و غیره. در جهان متمدن و ایدآل و همه چیز بر وفق مراد، انسان آزاد است، هر طور اراده کند، نبوغ و استعداد خویش را بروز دهد. برخی بخاطر نام نیک و محبوبیت و برخی دیگر بخاطر ثروت و جمع آوری پول. آنطور که اشاره شده در دنیای پیشرفته معمولا بیشتر سعی و کوشش می شود، نبوغ را در راه کشف نا شناخته های طبیعت از قبیل ماوراء و جهان لایتناهی و علم امراض پزشکی، بکار گیرند. در چنین سیستم ایدآلی، اغلب آن طور که نوحوانان پرورش یافته اند، نبوغ هرفردی خودرا نشان می دهد و آزادانه مسیر زندگی را انتخاب می کنند. لذا پرورش استعداد و نبوغ به دست خود انسان است. یکی می خواهد کارگر متخصص بماند و هوش واستعد را درراه فراگیری فنون صرف می کند ویکی می خواهد محقق وتحصیل کرده شود و در نتیجه نقش معلم جامعه را ایفا کند. اما در جهان عقب نگهداشته شده که تعصب را کناری بگذاریم، ایران ازنظر تعلیم و تربیتی، به آنها تعلق دارد. تایک درجه خاصی درهمه این کشورهای عقب نگهداشته شده وعقب مانده، نابغه هاتنها متعلق بخود نیستند وباید روشنفکران بطورکلی وانسان های باهوش بطور ویژه، این مسئله را درک کنند که نیروی فکری آنها بنابه تعلیم وتربیت و نیاز مردم به جامعه، تعلق دارد و اگر کسی بخواهد نیروی دمکراتی بماند و مورد احترام همه هم میهنان و بویژه اطرافیان اش باشد، باید بیشتر نبوغ خود را در خدمت به آن جامعه صرف کند. انسانهای مردمی و روشنفکر که بااستعداد و با هوش اند، می شود گفت؛ برای پیرامون خویش نابغه اند. درحقیقت اینها خواهند کوشید نیروی فکری خودرا با آگاهی کامل در خدمت به جامعه بگذارند. زیرا این انسانهابحق باوردارند، زمانی احساس خوشبختی می کنند که درجامعه مرفه واکثریت خوشبخت بسربگردند، یعنی اینها فردگرا یاایندیویدوالیست نیستند، بلکه سوسیالیست یا جامعه گرایند. این ها نه فقط خود این کار را با دل و جان انجام می دهند، بلکه کوشش دارند، دیگران را متقاعد سازند، بدرستی در راه آنان نیز گام بر دارند. این دسته از انسانهای با هوش ونابغه، واژه های خودخواهی، حسادت وامثال را در فرهنگ نامه خویش ندارند وجدی می خواهند همه ازهوش واستعداد بهرمند شوند. اما متأسفانه اغلب در میان فرد گرایان افرادی با صفات بد ذکر شده، یافت می شوند که چشم دیدن رقیب را ندارند. این در روند تعلیم و تربیت است که هوش و استعداد اغلب پرورش می یابند و در زمینه های متفاوت بروز می کنند. انسانها هر چه کنجکاو باشند، اکثر آن ها پرسش گر و اهل مطالعه می شوند. با کسب پاسخ به پرسش ها، بر معلومات افزوده می گردد. برای عادت بمطالعه، احتیاج نیست حتما باید دانشگاهی را گذراند. طی کردن کلاس های اکادمیک فقط برای کسب شغلهای دولتی است و الی همان کنجکاوی و عادت به پرسش کافی است. برای مثال شاعرنوپرداز وادیب بزرگ ایران، احمدشاملو، حتامذرسه (دبیرستان) راهم تمام نکرد، اما برزگترین نابغه شعرفارسی زبان قرن بیستم شد. من شوفرپایه یکی راکه فامیلم هست، می شناسم که بازور پدرش (ناظم راهنمائی)، تاکلاس یازده آمد وحتا یک جمله درست وحسابی رابهیچ زبانی، نمی تواند بنویسد، اماازنظر تکنولوژی می توان گفت، یک نابغه است و استعداد عجیبی در فراگیری فنون دارد. در هرصورت برای نابغه شدن و پرورش هوش و استعداد، کوشش اولیه والدین آگاه شرط است و یا کنجکاوی خود فرد و با اهل مطالعه بودن، می توان نابغه شد.

چه خوب بود، اگر همه استعدادها، نه فقط عده خاصی، در خدمت به حقیقت بودند و حد اقل به انسانهای نا توان کمک فکری می رساندند. بطورکلی دراین جا نشان داده می شود که همه ی انسان های نابغه، دانا نیستند گر چه گاهی برخی خود را نابغه می نامند و نام دانا را برای خودانتخاب کرده اند. متأسفانه همه انسانهای با استعداد، آنطوری که می بینیم، نبوغ خود را در راه خدمت بخلق و بهزیستی جامعه صرف نمی کنند. مثلا خیلیها، مانند دکتر سروش، مؤلف 33 جلد کتاب و ترجمه 4 جلد، آیت الله ناصر مکارم شیرازی که بیش از 77 جلد کتاب نوشته است و امثال فقط به خود و جیب خویش می اندیشند، نه به مردمان ملیتهای ایران که در اسلام “عدل علی” بایستی طور دیگری می بود. این آقای دکتر سروش درواقع ناجی اسلام در ایران است و بطوری که گویند در اوایل انقلاب، یکی از مهره های مهم پاک سازی فرهنگی بود. او بهترین استادان دررشته خود متخصص دانشگاه ها، یعنی نخبگان جامعه را ازکار اخراج کرد، به زندان انداخت و یا ازمملکت فراری داد، گویا برای اینکه نماز نمی خواندند و عاقبت خودهم فرار کرد و به آمریکا رفت. البته او در“ویکی پیدیا”مسئله اخراج استادان راتکذیب می کند. من به ایشان می گویم، باهوش وحتا نابغه وانسانی شریف، اگر اکنون دربرابر آن همه جنایات فرهنگی که مرتکب شده اند، علنا و با شهامت عذر خواهی کنند، نه به توجیه گری بپردازند و برای حفظ شغل جدید خود، فرصت طلبانه بکوشند. اوبدرستی می داند که اسلام به زباله دان تاریخ متعلق است، اما برای موقعیت خود از تئوری آن دفاع می کند. این را می گویند بی شرمی، اگرانسانی“نابغه وفیلسوف”، برای دانشجویان اش حرف دیگری بزند غیر ازمسایل تاریخی وشهامت نداشته باشد که بگوید: آئینها بخشی از فرهنگ روبنائی جامعه و ساخته دست انسانهای نخبه زمان خویش بوده، دیگر هیچ.
البته در خاور زمین و در میان مردمان اسلام زده هر روشنفکری در محیط زندگی خویش یک نابغه است. نابغه در کلاهبرداری، دزدی و مال مردم غارت کردن، آنچه که برای من نوعی عیان است، مانند شهرام جزایری، بابک زنجانی، برادران لاریجانی و مکارم شیرازی اولی و دومی از بستنی فروشی دوره گرد وشوفری بانک به میلیاردها دلار دست یافتند وسومی وچهارمی ازجازدن خودو استفاده از نبوغ خویش، برای غارت بی بند وبار مملکت. این آخری یعنی آیت الله مکارم شیرازی بنابه سندی که دردست است، به عنوان مرجع تقلید، صدو پنجاه میلیون دلار از دولت وقت آقای احمدی نژاد برای تبلیغ شیعه گری درلبان، عراق و یمن گرفته، اما توسط دزد دیگری، پسر واعظ طبسی دردبی برای شخص خودش سرمایه گذاری کرده است. هنگامیکه یکی ازمعاونین رئیس جمهور وقت، آقای اسفندیار مشائی، درباره مبلغ جویا می شود که سر نوشتش چه شده؟! درپاسخ با گریه از آیت الله ناصر مکارم شیرازی می شنود، که افشاء نکنید، آب روی اسلام در خطر است. بهرحال در سایه تکنولوژی مدرن افشاء شد و بدلیل نا آگاهی توده ها آبروی اسلام تم بر سر جایش ماند. کسی که 77 جلد کتاب درباره اسلام نوشته است و تره هم برای اسلام خورد نمی کند و در سایه “عدل علی” دست بچنین دزدی از بیت المال می زند و از آتش جهنم خود ساخته هم نمی ترسد. پس حق دارم که بگویم، مردمان ملیتهای خاور زمین از نظر اجتماعی نا آگاهند، حق دارم که بگویم، گر کورکورانه ردکنیم یابپذیریم همه ایدئولوژیها و آئینهارا، کاردرستی نیست. حق دارم که بگویم باید عادت به مطالعه کرد و به جن و پری باور نداشت. حق دارم که بگویم که به تئوری آمدن“صاحب زمان” پس از 1200 سال، باید فقط خندید. حق دارم که بگویم، از تهدیدات جهنم و دلخوش کنی ببهشت رافقط برای عوام است نه برای خواص. من قلبا متأسفم برای آن جوانان ساده و دل پاکی که برای رفتن به بهشت انتحار می کنند. اخیرا دراخبار شنیدم که درکابل چندجوان موتور سوار دست به انتحار زده اند و بیش از 20 نفر را همراه خود کشته اند وچندین نفر را زخمی کرده اند. گرچه این جوانان عزیز به این نوشته دسترسی نخواهند داشت و اگرهم دست رسی داشته باشند تا آخر حوصله خواندن ندارند، من اطمینان می دهم بهشتی وجود ندارد که آن قول و قرارهای داده شده در “کتب مقدس”، اجراء شود. وگر نه همه ملاهای موعظه گر از اولین انتحاریون می بودند. تا کنون شنیده اید، حتا یک موعظه گر انتحار کند؟ بهانه می آورند که می خواهند انتحار کنند، اما بعد از آنها چه کسی موعظه کند؟! در صورتیکه فززندان زیاد دارند و آنها می توانند بنا به تعلیم و تربیت موعظه کنند. بعلاوه، چرا این فرزندان نه؟!!
دکتر گلمراد مرادی
dr.g.moradi41@gmail.com