گمشدهای دیرین. زینب محمودزاده
گمشدهای دیرین. زینب محمودزاده
” قصهایست این قصه، قصه، آری قصهی درد است.”
شعر نیست،
این عیار مهر و كین مرد و نامرد است.
آری كین نامردانی كه وحشیانه حمله كردند، نابود كردند، كشتند و هستی را از شهر زیبایی كه عشق در آن حاكم بود، گرفتند.
از نامردانی میگویم كه وجدانشان در زیر پاهایشان لگدكوب شده بود و معنی مردانگی در مرامشان خفته و از شهری كه در آن زندگی سبز بود و با هر نفسی كه میكشیدی عشق در رگهایت جریان پیدا میكرد و از مهر مردانی كه در آن شهر مانند كوه استوارانه میزیستند.
از مردانی كه پایه و اساس زندگیشان در راه عشق به زندگی و هدفشان پوششی از همان عشق بود. آن جا «سردشت» بود. شهری كوچك و زیبا كه آسمان آبیاش نقش زیبایی از زندگی و طراوت با طبیعتش درخشندگی بیش از وصف نور خورشید بود. مردم شهر در آن تابستان زیبا به كارمشغول بودند، بچهها در كوچه پسكوچهها مشغول بازی بودند و قهقهههای كودكانهاشان تا اوج آسمان میرفت و به آسمان غرور میداد. اما به ناگاه آن لحظات شاد و پرامید به لحظهای شوم برای آنها تبدیل شد. در آن لحظه شوم بود كه ناگهان غرور زیبای آسمان به وسیله غولهای آهنی دشمنان تیره و تار شد و این شهر زیبا، آماج طغیانهای دشمنانی گردید و قهقهههای زیبای كودكان برای همیشه از چهرهها محو شد و كالبدشان با سربهای داغ دشمنان عجین گشت و چشمانشان ساقط از روشنایی.
آری عزیزان، 7 تیر 66 بود كه خبر بمباران شهر سردشت در سرتاسر كشور ایران پیچید و مردم كل كشور را داغدار كرد. داغدار هجوم وحشیانه رژیم بعث و هر بار زمزمههایی شنیده میشد كه چگونه مردان و زنان و بچههای معصوم، شجاعانه روح از جسم بدر بردند و یا با از دست دادن عضوی از بدنشان و كمسو شدن چشمانشان و هزاران عارضه و درد دیگر خود را عادت داده بودند هر چند كه هیچكدام از اینها نتوانست امید به زندگی را از مردمان این شهر بگیرد.
آن روزها من نوجوانی بیش نبودم و سن كم مرا از درك هجوم وحشیانه عاجز كرده بود و قربانی شدن این مردم معصوم در باورم نمیگنجید.
اما امروز كه سالها و یا بهتر بگویم 19 سال است كه از آن زمان میگذرد، درك آن برایم سهل و آن باور ناباور در باورم گنجیده است. چرا كه دوست مهربانم (شیرینم) یكی از قربانیان این حادثه شوم است كه امیدوارانه زندگی میكند و غرور در چشمانش، نشانی از عشق به زندگیست. عشق او باعث چرخیدن قلم در دستانم گشت تا به نگارش درآورم آنچه را كه امروز در باور خود احساس كردهام و آنچه را كه در ماورای چشمان شیرین و شیرینها، قلب هر همنوعی را به لرزه درمیآورد.
میخواهم بنویسم از آنانی كه جان فدا كردند. از آنانی كه تن خود را با بیماریهای پوستی، ریوی و بیماریهای ناشناخته دیگری كه برگرفته از همین فلزهای داغ دشمنان است عادت دادند و چشمانشان را پر از احساسِ بودن و قلبشان را لبریز از امید كردند و از آنانی كه یأس نتوانسته است ذرّهای از احساس زندگی كردن را در آنها كمرنگ و یا زندگیشان را تسخیر كند بلكه با اقتدار هر چه تمامتر، استوارانه و هدفمند به سوی جلو گام برمیدارند و مقصد و مسیر زندگیشان را با عشق میپیمایند بدون آنكه فریادرسی داشته باشند و این سرانجام زیبائیست كه آنها روی شانههایشان حمل میكنند و سنگینی این بار به شانههایشان ابهت بخشیده.، آنها سكوت مردهاند. پس ما فریاد میزنیم و سكوتشان را با فریاد جواب میگوییم كه «آنها فقط نیستند – آنها زندگی میكنند».
پس بیائید نگذاریم در باور سكوتشان، بشكنند و نگذاریم كه شاخه عشقی را كه در وجودشان پروراندهاند خشك شود. بیائید یادشان را همواره داشته باشیم و چشمانشان را خیره به امیدی سازیم كه فریادرسی هست و خواهد بود تا پیام صدای بیصدا و سكوت سنگینشان را به تك تك مردم برسانند.
همه ما به یاد 7 تیر 1366 هستیم كه باعث به شهادت رسیدن حدود یك 1000نفر و به جا ماندن 8000 مصدوم و مجروح شیمیایی در این شهر شد و با نبودن تجهیزات لازم تلفات بیشتری را به جای گذاشت. واقعاً آن شهر كوچك كه در آن زمان جمعیتی حدود 000/20 نفر داشت تا چه اندازه میتوانست تحمل داشته باشد؟
كجا و چه كسی میتواند آن همه آثار تخریبی و تاولها و سوزشهای بیامان چشمان فریبا را كه دیگر فروغی نداشتند بر دوش بكشد؟ از دست ما چه برمیآید؟
جز آنكه احساس همدردی كنیم و با فریادهایمان و با صدایی رسا خواستار یاری و طلب كمك برای آنها شویم.
پس بیائید فریاد بزنیم و بگوییم،
«باور كنید آن جا حتی میتواند به زیارتگاهی مقدس تبدیل شود».
بله:
آن فاجعه دردناك بشری پس از جنگ جهانی اول، بزرگترین و وسیعترین حملات شیمیایی در طول تاریخ بود. بكارگیری دو نوع مهم از عوامل شیمیایی در جنگ ایران و عراق، توسط عراق به اثبات رسید.
گاز خردل (سولفور موستار یا عامل تاولزا)
عامل اعصاب (عمدتاً تایون و گاهی سومان)
هر چند این دو نوع عامل شیمیایی از نظر نوع علائم كاملاً با هم متفاوتند ولی در كل استفاده از این سلاحها باعث عوارضی بر روی پوست، چشم، ریه، راههای تنفسی و فشارهای روحی – روانی میگردد. اما منشاء بسیاری از عوارض عصبی – روانی در جانبازان شیمیایی، تصورات و توهمات غیرواقعی از نوع بیماری خودنگرانی از بروز عوارض خطرناك و ناشناخته و نیز تأثیر رفتار نادرست اطرافیان در اثر همین توهمات غلط میباشد. بنابراین یكی از مهمترین راههای كاستن از این اضطرابها و افسردگیها، از بین بردن منشاء آن یعنی كسب اطلاعات درست و زدودن توهمات و تصورات نادرست در مورد عوارض شیمیایی است. بدیهی است به تدریج با انتشار این اطلاعات صحیح و علمی باورهای نادرست موجود در اجتماع نیز جای خود را به تصور درست و واقعی از جانبازان شیمیایی خواهد داد و بدین ترتیب نه تنها اطرافیان و افراد اجتماع باعث بروز ناراحتیهای روحی و روانی برای جانباز نمیشوند بلكه میتوانند در كاستن از این ناراحتیها سهم بسزایی داشته باشند. اما اقدامات انجام شده طی این چند سال:
از سال 1367 به بعد، هیچگونه مراسم و برنامهای برای گرامیداشت قربانیان حادثه برگزار نشده است و از سال 1380 به بعد انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت (ODVCW) توسط جمعی از جانبازان و خانوادههای درگذشتگان و مردم شهر تأسیس شد كه تاكنون تلاشهای خود را جهت هر چه بهتر برگزار كردن این برنامهها انجام دادهاند و هر ساله یادآور آن میشوند و میخواهند به گوش همه برسانند كه ما جان دادهایم، جانباز داده ایم و شهرمان، شهر قربانی سلاحهای شیمیایی است و این واقعه جنایتی آشكار بود بر شهرمان.
میخواهند فریاد سر دهند كه شهر كوچك ما دو بار مظلوم واقع شده است (به قول آقای رحیم كریمی واحد عضو خانوادهای كه 10 نفر از اعضاءشان در اثر بمباران شیمیایی شهید شدهاند) یك بار در سال 66 و روز بمباران و بار دیگر در زمان حال كه جزء فراموش شدگانیم.
اما در تاریخ 00/00/84 پس از دستگیری «فرانس وان آن رایت» دلال سلاحهای شیمیایی و محكوم نمودن او به 15 سال حبس در لاهه هلند به همت كمیته حقوقی انجمن، چه غوغایی به پا شده بود. اشك شوق در چشمان مردم حلقه بسته و بغض دیرینهشان در گلو تركیده بود. آنها شادمانی و پایكوبی میكردند و با فریادهایشان میخواستند از تمام كسانی كه در این راه تلاش كرده بودند و در جلسههای دادگاه داخلی لاهه شركت كرده بودند و با اعتراضات خود خواستار محكومیت او و توجهات بیشتری به مردم مظلوم سردشت شده بودند، تشكر كنند. اشك شوق آنها حاكی از همه چیز بود و یاد و خاطره ناگوار آن روز شوم و به تصور درآوردن 7 بمب غول پیكر 250 كیلوگرمی هر لحظه گونههای این مردم مظلوم و گمنام را خیستر میكرد.
ای كاش میشد كاری كرد كه هر ساله همایشی در همه شهرهای كشور برپا گردد تا هرگز به دست فراموشی سپرده نشود و در آنجا همه گرد هم آئیم و یكصدا شویم و بگوئیم كه دوستتان داریم و در تمام صحنههای زندگی یاورتان.
مسئولان هم آن چنان كه تا حال لطفشان را دریغ نكردهاند مطمئناً از لحاظ عمرانی- اقتصادی – بهداشت و درمان- فرهنگی و هنری و … مردم این خطة محروم را با تمام قوا یاری خواهند كرد.
زینب محمودزاده – دانشجوی رشته حقوق