آیا کشتن زنان و دختران کار ساز است یا باید سیستم تربیتی را از بنیاد زیر و رو کرد؟!
به نظر آگاهان سیاسی، علوم اجتماعی و فرهنگی تنها راه کارساز برای جلوگیری ازچنین فاجعه انسانی دردراز مدت کوشش درتغییر شیوه تعلیم و تربیت است و بس. انسان نمی تواند یک شبه عادتهای قرون وسطائی 1400 ساله را ترک گوید. حتا آنهائی که برای سالها در کشورهای متمدن تر زندگی می کنند. درهرصورت ترک عادت انتقامجوئی واین مسئله فاجعه بار زن و دختر کشی نیاز به زمان دارد و باید انسان هارا غیر مستقیم مجبور به ترک آن نمود، همان طور یکه در جهان متمدن غیرمستقیم انسان را به رعایت قانون مجبور می کنند که درباره آن مثال خواهم آورد.
غم انگیز و واقعا شرم آور است آن هم در اوایل قرن 21 در روزنامه ها بخوانیم که هر روز در جهان نا آگاه و بویژه در کشورهای اسلامی و حتا در اروپا، با تأثیر فرهنگ اسلامی، زنان و دختران بدست شوهران، پدران و برادران کشته شده و یاتهدید بمرگ می شوند. من اخیرا درمحل کارم، دفترمشاور خانواده، کلینتی(مراجعه کننده ای) داشتم که ازشوهرش خیلی با متانت گله می کرد که اورا روزانه تهدید می کند، مبنی بر اینکه “اینجا ایران نیست، مرا اعدام کنند”، پارا کج بگذاری و حتا اگر بخواهی ازمن جداشوی، ترا خواهم کشت و فوقش هفت سال زندان می روم و بیرون می آیم. متأسفانه این تهدید بخشی از فرهنگ تعلیم و تربیتی اسلامی است. این آقا فکرش را نمی کند، بعد از آن که از زندان مرخص شود دیگر زندگی ازمرگ برای اش بدتر خواهد بود. برای مثال هیچکدام از فرزندان نمی خواهند قیافه نحس قاتل مادر خودرا ببینند و هیچ کسی خاضر نیست دیگر زن او بشود اگر فقط بفهمند، چرا زندان رفته است و غیره. حالا باتقصیر یابی تقصیر، کسی را کشتن قتل محسوب می شود وبه “بی تقصیرها” دست مریزاد نمی گویند. یعنی درحقیقت برای چنین مردی، مرگ بهتراز زنده ماندن است. و یک انسان واقعی تحت چنین شرایطی حاضرنیست زنده بماند. این را با تأسف باید بیان داشت که: این گفته یک مردجوان کمتر ازچهل سال ایرانی است که دراروپا تقاضای پناهندگی نموده است. می گویم کمتر ازچهل بنابراین باید از بابای اش مترقی تر باشد و مغزش به آن اندازه پوسیده و عقب افتاده نباشد که تهدید کند و باتهدید بخواهد زنش نیز او را دوست داشته باشد! آیا او هیچ به عواقب خطر ناک این تهدید توجه کرده است؟ که اگر زن او، قانون کشور محل اقامت موقت را بداند و به پلیس مراجعه کند، در صورتی که زندانش نکنند و نهایتا او را ببخشند، حتما زن و بچه اش را تحت حمایت می گیرند وخود اورا به شهر دیگری منتقل می کنند وحتا این خطری جدی برای قبولی و اجازه اقامت دائم اش وجود دارد. درهرحال، زن بیچاره چون با قوانین کشورهای اروپائی آشنائی ندارد، گفته شوهرش را جدی می گیرد و کوشش کرده که دست از پا خطا نکند یعنی حتا ازخانه هم بیرون نرود و با این زجر و دلهره بسازد و حداقل به ظاهر به شوهرش علاقه ای کاذب نشان دهد، اگر چه قلبا از او و رفتارش متنفر است. اخیرا این مسئله فوق را همراه یک خانم خارجی که دردایره حمایت ازخانواده کار می کند و این خانم با دلسوزی تلفن مرا در اینترنت یافته بود، برای حمایت از او به من مراجعه نمود و این مسئله بغرنج را با من در میان گذاشت. من پس از شنیدن داستان غم انگیز این زن و شوهرجوان (البته فقط از دید زن و آن خانم همراهش) تمام راههای قانونی را به او گفتم و توصیه کردم بخاطر بچه هم شده، سعی کند شوهرش را سر عقل بیاورد و به او خاطر نشان نماید که این بچه از هر دوی آنها است. او تقریبا با گریه و بغض گفت: “همه اینها را امتحان کرده ام و او آدم بشو نیست”. خودش به تنهائی ول گردی می کند و من و بچه را در خانه می گذراد و مرتب با تلفن همراه کنترلم می کند. بعلاوه مخارج خانه و پول دریافتی من و بچه ام نیز بدست او است و ماهیچی نداریم آرزو می کنم هرچه زودتر اجازه اقامت بگیرم و ازدست او بابچه ام فرار کنم! من گفتم این راه حل مشکل نیست اگر واقعا خودرا به آن اندازه دربن بست می بینید، تقاضای طلاق کنید. او گفت: این بسیار خطرناک است. من طبیعتا گفتم، آخر تو که مادر بچه اش هستی و او بچه اش را باید دوست داشته باشد! مگر نه؟! سری تکان داد و گفت این نکته برایش زیاد مهم نیست وهیچ احساس مسئولیت نمی کند اوفقط این نکات را می داند: زور و تهدید و زن باید تابع شوهرش باشد.
این داستان غم انگیز یکی از مراجعین من و یک مسلمان حتا اروپا نشین با تربیت به ظاهر اسلامی است. می گویم بظاهر اسلامی، زیرا او از آبجو خوردن و چشم چرانی نمی تواند دست بردارد. اینها از اسلام فقط کنترل زن را یاد گرفته اند و چیز دیگری حتا آیت الله ها و مفتی های آنها هم نمی دانند و یا نمی خواهند این پیروان یاد بگیرند. زیرا یاد گیری پیروان برای آنها خطرناک خواهدبود. مطلب دیگری که خواندم، درهمین نروژ اسکاندیناوی که جرم قتل یک انسان کمی پائین تر ازدیگر کشورهای اروپائی است، آن بود که در مدت زمان 20 روز یک پاکستانی و یک افغانی و یک کرد به ظاهر کمونیست دختر و زن خودرا کشته اند. بعضی ازآنها باپر روئی حتا به پلیس نیز تلفن زده و جریان را اطلاع داده اند! به نظرمن باید همه کشورهای اسکاندیناوی و بویژه نروژ درقوانین خود تجدید نظری جدی برای جلو گیری ازاین نوع جنایت ها بنمایند. اینها هیچ نیاز به تغییر قانون اساسی خود ندارند، بلکه بهترین راه حل این مشکلات و دیگر تضادهای فرهنگی، تشکیل کلاسهای تعلیم و تربیتی برای مردان و زنانی است که تعلیم و تربیت اسلامی دیده اند و از کشورهای اسلامی بهر دلیلی فرار کرده و به عنوان پناهنده در کشور آنها اقامت گزیده اند. من ازهمینجا ازهمه ی دمکراتها ومعتقدان به حقوق برابر انسانها (زن ومرد) تقاضا دارم باخواندن این مطلب ادارات مربوطه درکشورهای محل اقامت خودرا تحت فشار بگذارند و شدیدا بخواهند که در برپائی این چنین کلاسهائی کوشش نمایند و آن کسانی که نمی خواهند این کلاسهارا بگذرانند و یا از رفتن به آنها خودداری می کنند و یا در امتحان رد می شوند از جیره ماهانه آنها کم شود و باشدت کنترل شود که کار سیاه هم نکنند. بنا به آگاهی فرهنگی و تجربیاتی که در مورد تعلیمات اسلامی در دست است، با اطمینان می توان گفت این تنها راه موفقیت و جلو گیری از تهدید ها و قتلها خواهد بود. درهمین کشورها شما برای جلوگیری از خلاف رانندگی وحتا پارک کردن، جریمه به آن اندازه سنگین می کنید که هیچکسی جرأت نمی کندخلاف برود و یاحتا یک دقیقه خلاف پارک کند. این نشان می دهدکه پلیس نقطه ضعف انسانهارا دردست دارد و اگر اداره اموراجتماعی نیز چنین کاری بکند بمراتب از این خطر زن کشی کاسته خواهد شد. همان طوری که با جریمه سنگین خاطیان رانندگی از تصادف در کشورهای اسکاندیناوی به مراتب کاسته شده است.
چندی پیش دوستان وعزیزان درنروژ یکی ازاین کشورهای اسکاندیناوی به من تلفن کردند و این جریان قتلهای در مدت 20 روز را اطلاع دادند و قتل هلاله خزری، کرد ایران به دست شوهرخود که فامیلش نیز بوده و عضوسابق کومله هم بوده وآنهم درخواب به قتل رسانده است، به من گفتند و به این موضوع، متأسفانه در روزنامه های اینترنتی آلمانی نیز اشاره شده بود. من بلافاصله با خانواده خزری تماس گرفتم و با پدر وخواهر هلاله صحبت کردم و ضمن تسلیت گفتن این فاجعه غم انگیز، خواهر هلاله که دختر روشنی است، بمن گفت: شرح جریان را برایم می نویسد. اما متأسفانه احتمالا به دلیل کارفراوان و غم و اندوه بیش ازحد، فرصت نشده چیزی بنویسند و تاکنون مطلبی بدست من نرسیده است. این هفته، شرح نسبتا کامل تری ازآن در”روز نامه رووداو” به زبان کردی خواندم وبیشتر متوجه جریان شدم. با تأسف بایدگفت: کسانیکه با فرهنگ اسلامی تربیت می شوند، هیچ بفکر دیگری هم نیستند وهیچ احساس مسئولیت هم نمی کنند و کاری می کنند که حداقل اروپائیان غیر مسلمان از همه مسلمانان دوری جویند و اکثر آنهارا تروریست بنامند. این مسئله از طرفی قابل فهم است، بویژه برای آن کسانی که بطورمطلق مخالف قتل و کشتن حتا یک جاندار هستند و از طرف دیگر به مسئله راسیست بودن بطور خودکار دامن می زند. بعلاوه تجربه بما نشان می دهد که بسیار کمتر از سابق، دختران موبلوند اروپائی، عاشق چشم وابروی، پسران کشورهای اسلام نشین باتربیت اسلامی می شوند وحتا پسران مو سیاه را به برخی ازکلوبهای جوانان راه نمی دهند. این مسئله واقعا نگران کننده و علایمی برای توسعه نژاد پرستی و راسیسم در این کشورهاست.
تیتر مقاله این که “آیا کشتن زنان و دختران چاره سازاست یاباید سیستم تربیتی وفرهنگ را زیر و رو کرد”؟ انتخاب شده، من پاسخ بخشی از این پرسش را در آغاز گفتم و در پاسخ بخش دگر، باید اضافه کنم که نخست، دختران ما یعنی حتا دختران ایرانی که ازآن فرهنگ می آیند، باید کمی در باره زندگی آینده خویش بیاندیشند و نباید دیگر عاشق حرفهای زیبا و قامت برازنده و چشم ابروی مشکی بشوند، بلکه بیشتر بدانند طرف چگونه می اندیشد و تا چه اندازه پای بند اصول انسانی است؟ چگونه درباره زندگی مشترک، برای آینده طرح ریزی می نماید؟ کشف این نکات بسیار ساده است و بدست آوردن اطلاعات در این باره، همانند آب خوردن است. اولا؛ ببینند جوان مورد علاقه تان، باچه دسته ای از آدمها دوست است. دوما؛ گویند جوانان خاور زمینی و بویژه با تعلیم و تربیت اسلامی هنر پیشه خوبی هستند وعالی می توانند دروغ بگویند و نقش یک آدم خوب را بازی کنند و سعی می کنند دوستان خودرا به شریک زندگی آینده معرفی نکنند و اما خوشبختانه زود و خیلی ناشیانه هم خود و هم افکار خودرا لو می دهند. پس دختر و پسر اگر چند جلسه با هم نشست و برخاست کردند و بیشتر بهم نزدیک شدند، بهتر همدیگر را خواهند فهمید ودرک می کنند، طرف مقابل “چند مرده حلاج است”. درجامعه بسته با افکار قرون وسطائی که زن را مانند اشیاء ویژه ای می دانند که نباید به آن حتا دستی خورده شود، نه فقط همخوابگی را که چیز طبیعی است و دختر و پسر به اندازه هم از آن لذت می برند، بلکه حتا همنشینی و صحبت کردن به تنهائی درباره آینده را تابو می دانند و خیلی بد که دیگر هیچی. بسیاری از دختران بنا به این تربیت، وحشت می کنند با پسری، اگر چه فامیل هم باشد، قبل از ازدواج رابطه داشته باشند. لذا نمی توانند شریک زندگی آینده خودرا خوب بشناسند. در واقع من باتجربه فراوان توصیه می کنم، باید دور انسانهائی را، برای انتخای شریک زندگی خط کشید که احساسشان برعقلشان می چربد. اگرما عشق و دوست داشتن را توصیف کنیم، می توان اینگونه طبقه بندی نمود: اولا عشق جوانی احساسی است. دوما عشق دوران باتجربگی نسبی و نیاز است. البته عشقی که پایه اش احساسی و نیاز باشد، زود گذر است. اما عشقهای نسبی می توانند پایدار باشند اگر با منطق و عقل تطبیق داشته باشند. یکی از مشکلاتی که در رابطه دو جانبه، ما انسانها داریم و عاقبت به جدائی و در برخی موارد فاجعه می انجامد، گرفتار عشقهای احساسی و نیاز می شویم. به نظر من آنگونه که در پیش اشاره شد، نباید زود عاشق چشم ابرو شد و به دام حرفهای زیبا افتاد. اگر در این زمینه پرسشی باشد من با کمال میل و رغبت فراوان پاسخ خواهم گفت. بنا بر این توصیه می کنم، اگر دارائی دنیا را هم به طرف بدهند، نباید حاضر شد با افرادی پیمان زندگی مشترک را بست که دارای افکاری باشد که زن را مای الملک می داند و اعتماد به کسی و حتا همسرش نمی کند.
مسئله دیگر آنست که آیا اختلاف سن در یک ازدواج نقشی دارد؟
بعضیها این را عامل اختلاف می دانند که این نوع فاجعه انسانی ببار می آورد. شکی در آن نیست که اختلاف سن زیاد و درک نکردن همدیگر دربوجود آوردن مشکلات نقش دارند. من بعد از سالها مطالعه و تجربیات زیاد به این نتیجه رسیده ام که معمولا دختران با تربیت یکسان و معلومات در یک سطح، حد اقل ده سالی از پسران از نظر آینده نگری جلو تر اند. به ندرت زن و شوهری، که هم سن باشند و یا زن بزرگتر از مرد باشد، باهم خواهند ماند. مگر بدلایلی بصورت “عاشق و معشوق” درآیند که خود آنها بهتراز هرکسی می دانند آن دلایل چیست؟ پس مطمئنا درباره باهم ماندن آنها دلایل قانع کننده ی دیگری هم هست که اگر بخواهیم در مورد آن دلایل بنویسیم یک کتاب می شود. اختلاف سنی، توانائی و قدرت جسمی، که اگر پیوند آزادانه باشد و بدون وابستگی اقتصادی و دیگر نیازها، آنگونه که دربرخی از روزنامه ها آمده است، دوست نداشتن بین زن مرد نیست. چه بسا زن و شوهری که در آن مرد بد اخلاق و تربیت اسلامی داشته باشد و ازنظر قیافه هم بر زنش سرباشد و حتا اختلاف سنی هم نداشته باشند و یا بسیار کم باشد، اما زن هیچ علاقه به رفتار وشخصیت شوهرش نشان ندهد وحتا از همخوابگی با او عشق ورزیدن چندشش بگیرد و بهمین دلایل نمی خواهد برده وار نزد شوهرش بماند. این نکته بین زن و شوهری اغلب اتفاق می افتد که آن روزهای اول باهم تماس نداشته اند ودرباره همدیگر چیز کمی می دانسته و یا اصلا نمی دانسته اند. درچنین مواقعی، اگر مرد اصلاح پذیر نباشد، زن به حتم تصمیم می گیرد، ازاو جدا شود که این یک حقوق طبیعی در رابطه حسنه بین دو فرد است. بر خلاف این جریان فوق من زنان و شوهران زیادی را می شناسم که زن عاشق رفتار شوهرش است و اختلاف سنی زیادی باهم نیز دارند و او برای نمونه حاضر نیست شوهرش را باخیلی از اوجوان ترها عوض کند. جالب اینجاست که هیچ فشار اقتصادی و نیازهای دیگر وجود ندارد. این یک رابطه عاطفی و درک است که زن و مردرا بهم پیوند می دهد. به نظر من هیچ زن و هیچ مردی را بازور نمی توان نگهداشت، بلکه باعشق و علاقه بیحد و احترام متقابل بطور خودکار این همنشینی ادامه خواهد یافت. زنده یاد پدرم خدود 67 سال پیش یک جمله امروزه ارتجاعی و آن زمان احتمالا مترقی، می گفت: اگر دندانی درد کند چکارش می کنند؟ آن رامی کشند. پس اگر زن و مردی یک دیگر را نخواستند، باید در مرحله نخست عیب را در خود جستجو نمود که چکار کرده اند، زن یا مرد طرف را دیگر نمی خواهد؟ اگر من نوعی قابل تغییر نیستم، چاره درد تهدید و یا کشتن نیست، بلکه در مرحله نخست مصالحه و با منطق حل مشکل است و گر نشد، خیلی دوستانه بگویم، تنهاراه آن جدائی است و بقول پدرم دندان را بایدکشید. اگر جدائی را بد می دانیم که به نظر من بد است، پس باید خودرا اجبارا تصحیح کنیم و اگر باز هم چاره نشد و راهی دیگر نماند، دوستانه همان ازهم جدا شدن است، نه کشتن و زندگی را ویران کردن. آینده باید نشان دهدکه کدام مقصر بوده و هستیم؟ در اینجا پرسیده می شود، چرا مردهای با تعلیم و تربیت اسلامی کمتر به همسران و زنهای خود اعتماد دارند؟ بنظر من یکی از بروز همین اختلافات که منجر به قتل هم می شود، همان بی اعتمادی است. تهدید عامل اصلی ترس است و ترس دروغ می زاید و دروغ گفتن اعتماد را از بین می برد. هیچ چیزی مقدس تر از اعتماد بین زن و شوهر وجود ندارد. اگر زنی یامردی بقول آلمانیها “فرمد بروند یاسایدن اشپرونگ” رفیق یارفیقه داشته باشند و یا از اعتماد بهم سوء استفاده کنند، این دلیل نکته ضعف و بی شخصیتی مرد یازن است. آنها به خودلطمه می زنند و ارزش خودرا پائین می آورند واین درجامعه بصورت یک نقطه ضعف دایم میماند وداروی این درداجتماعی خانه گمانی و یا سوء ظن داشتن وتهدید به مرگ کردن و کشتن نیست، بلکه بازهم تکرار می کنم، کندن آن دندان از بیخ است، فرق نمی کند زن باشد یا مرد. منتها در کشورهای ما کندن این دندان به دشمنی سخت و آشتی ناپذیر بین دوخانواده و یاحتا دوقبیله، تبدیل می شود و در این میان کسانی که ظلم می بینند، فرزندان هستند که از ملاقات و دیدن یک طرف پدریا مادر وبخشی ازاقوام محروم می شوند. بحث بر سر اعتماد مردها با تربیت اسلامی بود که می توان سه دلیل عمومی برای آنها بیان داشت: اولا در جهان اسلام زن را یک مای الملک بسیار لطیف می دانند که عقلش بنا به آیات قرآنی “کم تر از مرد است” (سوره النساء آیه 34)بهمین دلیل نباید به او اعتماد نمود. دوما خشونت و تهدید مرد به زن به این بی اعتمادی بیشتر دامن می زند ومرد بیشترحریص می شود ونسبت به زنش کم اعتماد تر. سوما نبود آگاهی اجتماعی و پای بند نبودن به عهد و پیمانی که باهم روز اول بسته اند. مـتأسفانه در دنیای امروز با وصف کنترل شدید، بی اعتمادی فراوان تر شده و هرزگی مردان و زنان در جوامع اسلامی بیشتر از حد شده است. این مقاله پرسشهای فراوانی در خود دارد که باید به آنها پرداخته می شد. اما چون حوصله خواندن و صفحات درج بیش ازاین اجازه نمی دهد، لذا می گذارم برای پرسش خوانندگان و پاسخ بنده.
هایدلبرگ، آلمان فدرال دکتر گلمراد مرادی
dr.g.moradi41@gmail.com