هابرماس و گذار از عقلانیت مدرنیستی . جلال حاجی‌زادە

صورت بندی عقل در دنیای علوم انسانی با اتکا به روش های مورد استعمال علوم تجربی از جمله مباحثی به شمار می رود که مورد انتقاد جدی و شدید هابرماس بوده است

صورت بندی عقل در دنیای علوم انسانی با اتکا به روش‌های مورد استعمال علوم تجربی از جمله مباحثی به شمار می‌رود که مورد انتقاد جدی و شدید هابرماس بوده است.از یک سو عبور از صور عقلانیت ابزاری، پوزیتیویستی و هدفمند به سوی عقلانیت ارتباطی و مفاهمه ای که مبتنی بر کنشهای سالم و رهایی سازانسانی است ، و از سوی دیگر برون رفت از تبهگنی(قفس آهنین)عقلانیت سرمایه داری، رهیافت نظری این متفکر سیاسی قلمداد میشود.در این نوشتار تلاش می شود تا فرایند این گذار و خصلتهای آن تشریح گردد. لازم به ذکر است که این متفکر که دارای زبانی فاخر و البته غامض است در نوشته های اخیر خود به نوعی ایده ی رهایی بخشی (بشری) را تعدیل بخشیده است و در آرا و اندیشه های پیشین خود دست به بازنگری متأملانه زده است.

به یک عبارت پذیرش وجود عقلانیَت در جهان بینی‌های متفاوت نقطه قوت بحث هابرماس است: وی براین اعتقاد است که عناصر تعقل گرایی را می‌توان در جهان بینی‌های متفاوت مشاهده کرد، به گونه‌ای که مزیت و ترتیبی بین آن‌ها نمی‌توان قائل شد. مگر بر اساس حضور و دامنه ی عملکرد معیارهای عقلانیَت موجود در آنها. از طرفی دیگر پذیرش این امر مستلزم آن است که این جهان‌بینی بایستی میان موفقیت و دستاورد فنی (طبیعت) و مشروعیت اخلاقی(فرهنگ)تمایز و تفکیک قائل گردند. مفهوم عقل از جمله مفاهیم جدی مورد بحث فلاسفه کلاسیک و مدرن بوده است و از زمان کانت و هیوم تا هگل و پوپر و هابرماس همواره خط سیر تکاملی و تأثیر گذار خود را طی کرده است. عقلانیَت صفت ممیزه‌ای است که افراد، اجتماعات و گروه‌ها در تفکر، اندیشه، رفتار و نمادهای جمعی خود بکار می‌گیرند. انگاره عقلانیَت بیانگر اندیشه و عمل آگاهانه‌ای است منطبق با قواعد منطق و معرفت، که در آن اهداف عینی در ارتباط منطقی با یکدیگر بوده و از نوعی استحکام و قوام متقابل برخوردارند و با مناسب‌ترین ابرازها به دست می‌آیند. عقل اصطلاحاً به استعداد یا موهبتی اطلاق می‌شود که نوع بشر را قادر به تمییز دادن، شناختن، قاعده‌مند ساختن، و نقد حقایق می‌سازد، انسان‌ها از آن لحاظ موجودی عقلانی بشمار می‌روند که می‌توانند برای اعتقادات، اعمال، احساسات و خواسته‌های خود دلیلی عقلی و منطقی اقامه نمایند. واضح است که این اعتقادات و مطالبات ممکن است با خواسته‌های عقلی منطبق باشد و یا نباشند. بدین‌سان به اعتقاد نوذری، واژه عقلانی در گفتمان سیاسی دو تعبیر و مفهوم مرتبط با هم دارد؛ نخست آنکه مبین موجود عقلانی در تقابل با موجود غیر عقلانی است، و دوم آنکه موجودی است زبانمند که بر اساس عقل و استدلال اندیشیده و عمل می‌کنند(نوذری،۱۳۸۱: ۱۷۳).

به لحاظ تبارشناسی، نگاه تاریخی به مقولات عقل و عقل گرایی (راسیونالیسم) می‌تواند در تبیین و توضیح آن سودمند باشد. دانشواژه ی‌های عقل تعقل و دیگر مشتقات آن از ریشه مشترک ِ” Ratio ” به معنی خرد یا عقل برخاسته‌اند. مطابق سنت فلسفی تعقّل گرایی، عقل تنها منبع و مرجع شناخت واقعی تلقی می‌گردد. با این وصف در معنای امروزی غالب اندیشمندان میان عقلایی بودن و عقلانیَت تمییز قایل شده‌اند. به این معنا که عقل مداری عصر مدرن به سمت ایستار ابزار انگارانه در وضعیّت سرمایه داری متأخر فرو کاسته شده است. به همین جهت عقلایی بودن بیش از عقلانیَت به مثابه ی یک فضیلت اجتماعی جایگاه ممتازتری پیدا کرده است. سهم هابرماس در بازنگری اصالت عقل مدرن بر اساس پیراستن بن مایه‌های اثبات گرایی، مؤید کار ارزشمند اوست.

ایماژعقلانیَت مفهومی کلیدی در اندیشه‌های سیاسی هابرماس است که شأن و خاستگاه شایسته‌ای در کانون تفکر او دارد؛ از اینرو در این قسمت تلاش خواهد شد تا معضل این مضمون مورد بررسی و ارزیابی قرار بگیرد. هابرماس برای دسترسی به پایان نظریه ایی و روش شناختی با مبحث نظریه های عقلانیت شروع به این کار می کند و تعریف متمایزی از عقلانیت را ارائه می کند ، تعریفی که شناختی،عملی و بین الأذهانی است. عقلانیت برای هابرماس متشکل از مالکیت دانش خاص نیست، بلکه شامل چگونگی دستیابی به تبعات عامل و کاربرد دانش می شود(Habermas,۱۹۹۵B:۱۱). چنین گزارشی ” پراگماتیستی ” است زیرا در برخی از ویژگی های متمایز با سایر نگرش هایی سهیم است که مفسران آن ها را به عنوان عوامل توانمند تلقی می کنند. مهم تر از آن، رویکرد عمل گرا، گزارش دانش عملی را “در نگرش عملی” از نقطه نظر سخنگوی توانمند توسعه می دهد. نظریه عقلانیت برای بازسازی دانش عملی ِ ضروری برای بازیگران اجتماعی متفکر در میان سایر بازیگران اجتماعی متفکر تلاش می کند. تلاش بازسازی هابرماس برای ارائه بی تفاوت ارتباطات و محدودیت به عنوان ” کاربرد شناسی رسمی ” است(Zalta,۲۰۰۷:۴).

هدف این فیلسوف سیاسی نجات عقلانیَت و عقلانی شدن جامع ِعقل از مجموعه‌ای از اصول و قواعد روشی است. و این کار را به مدد بازسازی انتقادی آراء و اندیشه‌های کانت، هگل، کنت، ماخ، پیرس، ودیلتای، فروید، نیچه و دیگر دانشمندان صورت می‌دهد. آرمان این باز اندیشی انتقادی عیان ساختن خطاهایی است که سبب بی‌اعتباری و شاید هم انحراف و استحاله عقل در فلسفه و علم نوین شده است.

یورگن هابرماس معتقد است که بکارگیری مفهوم عقلانیَت بیانگر نوعی رابطه نزدیک بین عقلانیَت و شناخت (دانش) هم هست. معرفت انسان‌ها از نوعی ساختار گزاره‌ای برخوردار است، به عبارت دیگر اعتقادات، افکار و اندیشه‌ها ما در قالب این گزاره‌ها عرضه می‌گردد.

اودغدغه سیطره عقل ابزاری را از نسل اول نظریه پردازان انتقادی به ارث برده بود. فروکاستن شناخت در حوزه ی علوم تجربی به عقل ابزاری نگرانی دیگر هابرماس به شمار می‌رفت. از این حیث گسترش و تسری عقل ابزاری در بسیاری از حوزه های حیات اجتماعی، همواره یکی از دغدغه‌های جدی هابرماس بوده است. الگوی عقلانیَت ابزار- هدف، غالباً دارای دو وجه است: اول) وجود اهداف چندگانه و دوم ) عدم قطعیت عقلانی در خصوص پیوند میان اعمال و نتایج حاصله از آن‌ها.

هابرماس در سطح زیر بنایی به تجزیه و تحلیل و ارزیابی روند ظهور آگاهی فن سالارانه و تکنولوژیک و همچنین عوارض و پیامدهای سلبی و ویرانگر آن بر حوزه ی عمومی پرداخته است؛ در سطح نظریه اجتماعی بر این باور است که گرایش فزاینده برای تبیین و معرفی معضلات عملی به عنوان مسائل فنی، تهدیدی جدی برای وجه مهمی از حیات انسانی به شمار می‌رود وآن را با خطرات اساسی مواجه می‌سازد؛ زیرا آگاهی فن سالارانه نه تنها به توجیه و دفاع از منافع طبقاتی خاص می‌پردازد که سلطه را در اختیار دارد، بلکه بر ساختار منافع و علائق انسانی نیز تأثیر می‌گذارد؛ از اینرو هابرماس خواهان تأمل «فراتر از سطح منافع طبقاتی تاریخی خاص» و میل به سوی «منافع بنیادی ابناء بشر» است(Habermas,۱۹۹۵B:۱۱۳). سطح دوم مورد بحث هابرماس، حوزه ی ” نظریه شناخت” است که نحوه سلطه عقل ابزاری بر اندیشه مدرن را مورد بررسی قرار داده است. روند تدریجی انحطاط و افول معرفت شناسی و سیطره پوزیتیویسم بر سوژه شناساگر و تضعیف صلاحیت و اهمیت فاعل شناسا برای خود- اندیشی (خود انتقادی- خودتأملی) در این سطح کاویده شده است.

هابرماس با این اندیشه اصلی مکتب آدورنو هم سخن بود که با نهادینه شدن عقلانیَت ابزاری روشنگری از مسیر و آرمان رهایی بخش خود خارج گشته و به صورت نوعی بردگی نوین در آمده است.نقصان در عقلانیت موجود در تمدن معاصر منشأ غالب کاستی ها و بی رحمی های تمدن است.از این منظر پدیده های شوم جامعه بشری نظیر آشویتس ، انفال و بمباران شیمیایی سردشت و حلبجه و غالب جنگهای خانمانسوز نتیجه ی فهم ابزاری و البته ناقص از روشنگری و خلفش عقلانیت سرمایه داری است. نیچه ضمن ابراز نظر خشن خود در باب مدرنیته و روان نژندی های تمدن معتقد بود که “قساوت” یکی از کهن ترین و غیر انتزاعی ترین شالوده های تمدن است(نیچه،۱۳۸۷: ۳۱۵)به همین جهت تبارشناسی کاستی ها و بدفهمی های نظریه ورزان مدرنیته وجه همت او قرار گرفته است.اگر چه وی همچون متفکران پست مدرن از زاویه نفی و انکار و پیامدهای سلبی مدرنیته بدان نمی نگرد با این حال درصدد اصلاح و ترمیم آن تلاش می کند؛هابرماس می‌نویسد: «در آن ایام [اواخر دهه ی ۱۹۵۰] چیزی که برای من مسئله اصلی بشمار می‌رفت، تدوین نظریه‌ای درباره مدرنیته بود؛ نظریه‌ای درباره آسیب شناسی مدرنیته از منظر تحقق- بدقواره- عقل در تاریخ، بود»(نوذری،۱۳۸۱ :۱۶۷).

مطالعه تطبیقی عقل ابزاری وبر با نظریات متأثر از هگل، از جمله نظریه آگاهی طبقاتی وشیء شدگی آگاهی لوکاچ، در جلد دوم نظریه کنش ارتباطی هابرماس مورد مباحثه قرار گرفته است، گئورک لوکاچ، پارادایم آگاهی طبقاتی را از آثار مارکس بیرون کشیده بود. و به شرح وبسط کامل‌تری از آن پرداخته بود. هابرماس معتقد است اگر مانند وبر، نظام‌های فرعی کنش عقلانی هدفمند را در درون قفس آهنین گرفتار ببینیم، چشم‌اندازی را می‌بینیم که حکایت از این دارد چنین رویکردی، صرفاً گام کوچکی از نظریه شیء شدگی لوکاچ به سمت نقد عقل ابزاری به شمار می‌رود. به عبارتی، رویکرد معطوف به دنیای تماماً شیء شده‌ای که در آن عقلانیَت ابزار- هدف و سلطه در هم ادغام شده‌اند. به باور هابرماس این ایستار فواید و منفعت‌هایی را دارد. فایده آن این است که توجه ما را به سمت عوارض و پیامدهای سلبی روند تحریف و دگرسان شدن بسترهای ارتباطی و ساختاری زندگی معطوف می‌سازد. ضعف آن را نیز در این نکته مشاهده می‌کنیم که روند فرسایش و تضعیف زیست جهان را ناشی از سیطره عقلانیَت ابزاری– اهدافی می‌داند که به عقل ابزاری مبدل شده و از حیز اعتبار و انتفاع افتاده است.

ماحصل این تعبیر این است که عقل ابزاری نیز دچار خطای نظریه وبری گشته، و علاوه بر آن دستاوردهای رویکرد معطوف به تأثیرات سیستمی را نادیده گرفته و از بین می‌برد.

با توجه به آنچه گفته شد، هابرماس به این نتیجه می‌رسد که اصحاب اولیه مکتب فرانکفورت، قادر به درک عقلانیَت ارتباطی زیست جهان و بسط و تکامل آن در جریان عقلانی شدن جهان بینی‌ها نبودند. به اعتقاد هابرماس صرفاً این عقلانیَت ارتباطی که در خود- فهمی یا درک خود مدرنیته ظهور می‌یابد می‌تواند مقاومت در برابر مستعمره شدن زیست جهان را سامان بخشد.به تعبیر واضح‌تری، عقلانیَت تفاهمی مدرنیته سبب می‌شود تا سلطه نظام‌ها بر زیست جهان و مستعمره ساختن آن با مقاومتی روبرو شود که واجد منطق درونی خاصی برای خود است؛ منطقی که در نهایت برخاسته از عقلانیَت مفاهمه‌ای مذکور است(Habermas,۱۹۹۵B:۳۳۲-۳۳۴).

هابرماس قویاً بر این اعتقاد است که رهایی نوع بشر از سلطه، قبل از هر چیزی مستلزم بازسازی و ارتقاء خوداندیشی و تأمل انتقادی است. وی این مهم را به شیوه نقد درونی از افکار و اندیشه‌های فیلسوفان مختلفی همچون کانت، هگل، مارکس، و اصحاب مکتب فرانکفورت و … مورد تحلیل قرار داده است. به طور اجمال هابرماس از یک سو با ترسیم سه حیث شناخت شناسی خود در پی گذار از عقلانیَت فن سالارانه است و از سوی دیگر با طرح عقلانیَت تأملی یا ارتباطی و کنش نقد ذاتی ، رهایی بشر را دنبال کرده است.

● موازین عقلانیَت ارتباطی

توجه بیش از حد به عقلانیَت(ابزاری و راهبردی)سبب دور شدن انسان‌ها از دیگر ابعاد زندگی‌اشان خواهد شد. بنابراین برای جلوگیری از اثرات سوء و تک بعدی عقلانیَت، دیگر ابعاد شخصیتی انسان‌ها بایستی مورد توجه قرار بگیرد. عقلانیَت ارتباطی هابرماس گامی در این راستا است. بر خلاف عقلانیَت ابزاری که متکی بر رابطه ذهن و عین است.

عقلانیَت ارتباطی هابرماس به عنوان مبنای نظریه اجتماعی انتقادی عرضه می‌شود(هولاب،۱۳۷۵: ۴۰). او بر آن است که برداشت آباء مکتب فرانکفورت متوجه عقلانیَت ابزاری بوده است؛ در واقع این مکتب ویژگی‌های اصلی جامعه مدرن را عقلانیَت ابزاری، شی گشتگی، آگاهی کاذب و از دست رفتن معنا و آزادی می‌دانست. اما هابرماس ضمن دفاع جدی از مدرنیته به نقد اندیشه«دیالکتیک منفی» آن مکتب می‌پردازد و در پی یافتن ردپای عقل ارتباطی در عصر سلطه عقلانیَت ابزاری بر می‌آید.

بنابه استدلال ماکس وبر، عقلانیَت منجر به «زوال آزادی و از دست رفتن معنای زندگی است. بنابراین، انسان غربی از این دیدگاه به عقلانیَتی غیر عقلانی رسیده است» (بهمن پور،۱۳۷۹: ۴). از اینرو انسان در برابر عوارض عقلانیَت دو راه بیشتر ندارد، یا باید به آرمان مذهبی گذشته بازگردد و یا در قفس آهنین سرمایه داری با سرنوشت دست و پنجه نرم کند .

فراگرد عقلانی شدن و پیشرفت در هر دو حوزه ی کنش معطوف به هدف و ارتباطی حادث می‌شود، اما تفاوت مهمی میان پیشرفت در آن دو حوزه ی وجود دارد. عقلانی شدن در حوزه ی کنش ارتباطی بی‌شک تکامل مثبتی است، در حالیکه عقلانی شدن در حوزه ی عمل عقلانی معطوف به هدف، نیازمند تصمیم گیری‌های هدفمند و ابزارگرایانه است.(اصفهانی،۱۳۸۴ :۷۶) هابرماس حتی بر این اعتقاد است که پیشرفت در گستره ی کنش ارتباطی اساسی‌تر از تکامل در حوزه ی کنش عقلانی معطوف به هدف است و از همین رو آن را « سرعت سنج تکاملی اجتماعی» می‌نامند. هابرماس با نقد تعیین کنندگی زیربنای اقتصاد نسبت به بازسازی فرهنگ در مارکسیسم اقدام کرده است؛ حوزه ی فرهنگ، صرفاَ روبنا و بازتاب ثانویه وجه تولید نیست، بلکه منطق درونی خاصی دارد. وی با عنایت به نظریه‌ ماکس وبر، عقلانیَت ابزاری را نقد کرده و در برابرآن، عقلانیَت ارتباطی را مطرح ساخته است؛ این تعبیر از عقلانیَت، اساس فرایند رهایی مطلوب هابرماس می‌باشد. گسترش حوزه ی عقلانیَت ارتباطی ، مستلزم گسترش توانایی‌های کلامی و ارتباطی است. ایماژ وضعیت آرمانی گفتار لازمه ی شرایطی است که در آن توانش ارتباطی و کلامی لازم برای ایجاد جهانی عقلانی تحقق می‌یابند، بنابراین ، عرصه فعالیت سیاسی رهایی بخش در سرمایه داری متأخر، حوزه ی عمل تفاهمی و ارتباطی فارغ از سلطه است .این وضعیَت ، شامل شرایط تقارن (یا برابری) حقوق و قدرت میان همه مشارکت جویان در گفتمان است. این تقارن وضعیت باید چنان باشد که در ساختار قواعد ارتباطی آنان هر گونه اجبار درونی یا بیرونی به استثنای نیروی “استدلال برتر” را حذف کند و بدین ترتیب همه انگیزه‌ها به استثنای انگیزه جستجوی مشترک و هنجاری حقیقت را خنثی کند(Habermas,۱۹۸۱:۲۸۷-۲۸۹). نقش توانش ارتباطی در وضعیت آرمانی، حائز اهمیت است. به باور هابرماس، توانش ارتباطی، به معنای تسلط بر ابزارهای ساختمانی لازم به منظور ایجاد یک وضعیت آرمانی گفتار است. نکته مهم و نهفته در مبحث توانش ارتباطی، فهم غایت یا کارکرد ذاتی گفتار است .

هابرماس مدعی است که اشکال استراتژیک ارتباط (مانند دروغ گویی ، گمراه ساختن و غیره )کارکرد فرعی و غیر ذاتی زبان است . بنابراین، فهم غایت ذاتی خود گفتار است و مراوده معطوف به فهم نیز به دنبال حصول اجماع است . از این زاویه تفاهم وتوافق دو عنصر اساسی برای کردارهای گفتمانی هستند (انصاری،۱۳۸۴: ۲۹۶). گفتمان به معنای اقامه ی « استدلال بهتر و باز هم استدلال بهتر » است . در جریان این استدلال ادعاهای اعتبار مورد منازعه به شیوه ای عقلانی مورد بحث قرار می گیرد و استدلال بدتر در نهایت در فرایند گفتگو مورد توافق طرف های درگیر قرار می گیرد(اباذری،۱۳۷۷: ۷۵). لازمه ی حصول اشتراک نظر در فرایند مباحثه توجه به نوع استدلالهای کنشگران است. هابرماس سه ویژگی فعالیت استدلال،یعنی استدلال به عنوان محصول، به مثابه ی شیوه و به عنوان فرآیند را تفکیک می کند و آن ها را با دیدگاه های قدیمی براساس ارزیابی سرفصل عقلانیت، جدل و فن بلاغت هم تراز می کند. هر یک از این دیدگاه ها از نظر عمل گرایی به عنوان ” سطح پیش فرض ” سهیم در ارزیابی انسجام – خوبی یا استحکام مباحث عمل می کند. وی این دیدگاه ها را به عنوان اساس تشکیل دهنده عمل گرای استحکام فرض می کند : ” هیچ یک از این سطوح تحلیلی، عقیده مسلط و لاینفکی در گفتار استدلالی بطور کافی نمی یابد(Habermas,۱۹۹۵B:۲۶).

به هر جهت هابرماس با بازسازی انتقادی اندیشه‌های مارکسی، وبر و مکتب فرانکفورت، در مقابل مفهوم عقلانیَت ابزاری، تفکر فراگرد رهایی بخش عقل ارتباطی را مطرح ساخته است.گسترش حوزه ی عقلانیَت ارتباطی، مستلزم گسترش توانایی‌های کلامی و ارتباطی است. از اینجا هابرماس به مفهوم «وضعیت آرمانی گفتار « می‌رسد که در آن توانایی‌های ارتباطی و کلامی لازم برای ایجاد جهانی عقلانی، تحقق می‌یابند. هابرماس سه نوع از احکام یا کاربرد زبان مرتبط با یکدیگر را متذکر می‌شود که در فرایند عقلانی نقش دارند، احکام توصیفی؛ احکام هنجاری؛ و احکام انتقادی:

این سه نوع حکم با کاربرد زبان تقریباً منطبق با سه نوع علمی است که هابرماس در نخستین سخنرانی خود در دانشگاه فرانکفورت و در کتاب شناخت و علایق انسانی بررسی کرده است. زبان توصیفی زمینه پیدایش علوم تجربی- تحلیلی است که مبتنی بر علایق ابزاری و معطوف به شناخت و معرفت قانونمند هستند. زبان هنجاری که با هنجارها سروکار دارد به علوم تاریخی – تأویلی نزدیک است. چنین علومی مبتنی بر علایق عملی هستند و فهمی تأویلی از ساختارهای معنی دار به دست می‌دهند؛ احکام انتقادی که در اینجا شامل دیدگاه‌های ما فوق زبانی هستند، به علوم انتقادی مربوط‌اند، چنین علومی مبتنی بر علایق رهایی بخش و معطوف به شناخت واجد تفکر انتقادی هستند. در واقع همین نقد به عنوان کنشی فراگیر و خوداندیشانه است که عدم جدایی نهایی احکام توصیفی و هنجاری، امور واقع و هنجارها و علائم اخلاق را بر ما آشکار می‌سازد.

هابرماس در رابطه با کاربرد انتقادی زبان می‌گوید: « به محض اینکه ما به منظور رسیدن به اجماع عقلانی و خالی از اجبار به بحث درباره مسئله‌ای می‌پردازیم، خود را در درون چارچوب عقلانی جامع و سراسری می‌یابیم که زبان و کنش و احکام و نگرش‌ها را به عنوان اجزای خود در بر می‌گیرد»(هولاب،۱۳۷۵: ۲۷۸). در مهم‌ترین اثرش یعنی نظریه کنش ارتباطی، همین عقلانیَت سراسری به عنوان عقلانیَت ارتباطی تعریف می‌شود.

بر اساس اندیشه مارکس، روابط اجتماعی بازتاب نیروهای‌ تولید و روابط تولید است، اما هابرماس با تفکیک حوزه ی نیروهای تولید و روابط تولید دو نوع عقلانیَت را از هم تمییز می‌دهد. عقلانیَت ابزاری در حوزه ی اول و عقلانیَت ارتباطی در حوزه ی دوم نقش اساسی بازسازی می‌کند. مطابق تحلیل بنتون هابرماس تبیین متفاوتی از عقلانیَت ابزاری رابسط می‌دهد که در مقابل عقلانیَت ارتباطی قرار می‌گیرد. این دومی به زیست جهان تعلق دارد. سطحی از ارتباط آزاد میان مردم(بنتون،۱۳۸۷: ۲۱۸). وی با قرار دادن کنش معطوف به تفاهم در برابر کنش معطوف به موفقیت، از یک سو عقلانیَت مربوط به هر کنش را ترسیم می‌کند و از دیگر سو، در پی‌ دستیابی به سه هدف عمده است:

مخدوش کردن و واژگون سازی فرد گرایی تک گویانه ی نظریه‌های لیبرال و فایده گرایانه در باب جامعه هدف اول او به شمار می‌رود. او می‌خواهد خوانش فردگرایانه از کنش را که به سطح اجتماع تعمیم (و یا بهتر است گفته شود تحمیل) داده می‌شود مخدوش سازد. اساس آن الگویی از یک فرد واحد است که صرفاً بر مبنای محاسبات استراتژیکی خود، به جهان می‌نگرد. این مدل، تحلیل دقیق و معقولی از اینکه کنش‌ها به لحاظ اجتماعی چگونه هماهنگ می‌شوند، ارائه نمی‌دهد.

کنش ابزاری، به مثابه یکنش اجتماعی به شمار نمی‌رود بلکه به یاری کنترل فنی مسائل غیر شخصی، در جستجوی رسیدن به موفقیت است. از سویی دیگر، کنش‌های استراتژیکی، کنش‌های ابزاری اجتماعی هستند که در جهت کسب موفقیت در برابر هماوردی برخوردار از عقلانیَت و دارای منافع متضاد، صورت می‌گیرند. این کنش مطابق با نظریه‌های لیبرالی و فایده گرانه است. هابرماس معتقد است کنش‌های استراتژیکی کنش‌های اجتماعی واقعی‌اند که آشکارا از کنش ارتباطی قابل تمایزند. زیرا از طریق اتخاذ مواضع مبتنی بر منافع هماهنگ می‌شوند. وی تأکید دارد که به ضرورت و ناگزیر به لحاظ اجتماعی، از طریق واسط زبان، هماهنگ می‌شوند، به عبارتی واسطه ای زبان شناختی دارند.

به باور هابرماس، مدل عقلانیَت و کنشی را که معمولاً به یاری آن توجیه می‌شوند، یک سویه نگر و نابسنده است. لذا با طرح کنش ارتباطی و رابطه ی آن با عقلانیَت در پی ابتنا و ابتیاع عقلانیَت جامعتری است. وی سه نکته را در این فرایند در چشم انداز خود دارد:

۱) اصلاح الگوی سنخ شناسی رسمی کنش وبری، با ترمیم الگوی تک بعدی عقلانیَت، هدف دوم هابرماس است. سنخ شناسی جایگزینی هابرماس در شکل (۵- ۵) ارائه شده است؛ مطابق استدلال هابرماس، هرگاه وی از کنش عملی مرسوم صحبت می‌کند، نوعی برآورد نیمه آگاهانه و نسبتاً ساده از منافع گروهی و خانوادگی را در نظر دارد که بر اساس آن کنش اجتماعی، در یک وضعیت بالنسبه تغییر ناپذیر هماهنگ می‌شود، وضعیتی که انسان ممکن است آن را نوعاً با شکل بندی‌های اجتماعی پیش از دوران نوین مرتبط سازد.

۲) نگرش یک سونگرانه ی وبر به مدرنیته، نهایتاً به قفس آهنین ختم می‌گردد. اما هابرماس بر آن است که شکسته شدن رسوم سنتی جامعه و سرنوشت عناصر هنجاری و ارزشی- عقلانی آنها، بر خلاف تصور وبر، لزوماً به معنای نابودی یکباره ی آنها نیست. از این حیث، استحاله ی رسوم سنتی توسط فرایند مدرنیته، امری ناگزیر است، اما لغزیدن در روند یک سویه‌ای که در آن تنها ساختارهای عقلانی- هدفمند کنش عقلانی می‌شوند، به هیچ وجه گریز ناپذیر نیست. به اعتقاد هابرماس، خطای وبر مبتنی بر فقدان این بینش است که سطوح بالاتر عقلانی شدن که به لحاظ استراتژیکی از طریق هماهنگی منافع تکمیلی حاصل می‌شوند، لزوماً نافی این امکان به مراتب گسترده نیست که کنش نیز در (سه بعد کنشس ارتباطی و) شکل پسا متعارفِ توافق‌های حاصله از ارتباط، عقلانی شود(پیوزی،۱۳۸۴ : ۱۰۶-۱۰۷). به طور اجمال هابرماس درصدد بیان این مسئله است که رویکرد یک سویه نگرانه ی وبر و فرایند وی، تنها مبین یک دیدگاه درباره ی مدرنیته است که لاجرم به قفس آهنین منتهی می‌گردد، در جایگاه خود بایستی قرار داده شود. اما وبر به سایر بدیل‌ها توجه ندارد، از جمله به امکان بنای جامعه بر کاربرد جامع‌تر عقلانیَت ارتباطی در مورد مسائل مبتلا به شرایط بشری.

۳) کنش ارتباطی و بازسازی جامعه، هدف سومی است که هابرماس تعقیب می‌کند. به نظر او، «هدف فرآیندهای رسیدن به تفاهم، توافقی است که شروط تأیید عقلانی محتوای یک گفته را برآورده سازد. دستاورد ارتباطی دارای پایه عقلانی است…[که] بر باورهای مشترک، متکی باشد.» (پیوزی،۱۳۸۴ : ۱۰۲).

به اعتقاد اوث وایت، مدل عقلانیَت ارتباطی، حاکی از بینش و گستره ی وسیع‌تری از مفهوم عقلانیَت است که معطوف به «گفتمان استدلالی» است. از این حیث هابرماس کنش عقلانی را به عقلانیَت ارتباطی و هر دو را به اجماع گفتمانی پیوند می‌دهد. مطابق نگرش او رسیدن به توافق، غایت ذاتی ِخودگفتاری بشری است. در نتیجه اعمال انسانی، پیوندی خاص و ویژه با گفتار زبانی، و از آن رو با آنچه خود آن را در «داعیه ی اعتباری قابل نقد»می‌خواند، دارند. هر اعتقاد و بیانی در حقیقت ذاتاً و عمیقاً نقدپذیراست. عامل انسانی چه از اعتقادات خود دفاع کند و چه در آن‌ها اصلاح و تعدیل و یا تغییر به عمل آورد ، به هر صورت چون عاملی عقلانی است متعهد به اختیار کردن عقاید و عمل کردن برمبنای آن‌هاست؛ باورهایی که همه مشارکت جویان عقلانی چنین ” گفتمانی” می‌توانند اختیار کنند. عقلانیَت در این معنا با توافق یا اجماع پیوند محکمی می‌یابد.از این حیث مهمترین وجه نگره ی عقلانیت در اندیشه های هابرماس معطوف به اشتراک نظر بین الأذهانی است که اساس تفاهم انسانی وتعامل و مناسبات سالم و حقیقی در یک جامعه آزاد و عاری از خشونت و اجبار و سرکوب به شمار می رود.

جلال حاجی زاده

-Reason

-Reasonableness

-Epistemic, Practical, and Intersubjective

-Formal Pragmatics

-proposition

-Epistemic

-Imanent-Critique –

Ideal Speech Situation

-DeFacto Customary Acton

-Complemantary interests