از ژاندارم پهلوی تا پاسدار خمینی: ناصر باباخانی
از ژاندارم پهلوی تا پاسدار خمینی: ناصر باباخانی
(تحلیلی تئوریک و تطبیقی از سرکوب، فاشیسم و هژمونی زبانی با نیمنگاهی به تجربههای اروپایی)
رژیمهای پهلوی و جمهوری اسلامی، با وجود تفاوتهای ظاهری در گفتمانهای ایدئولوژیک، در سرکوب ملتهای جغرافیای سیاسی ایران، تحمیل هژمونی زبانی و حذف هویتهای غیرفارس از طریق دو مؤلفه باستانگرایی و شیعهگرایی، شباهتهای ساختاری عمیقی دارند. این مقاله با رویکردی تئوریک و با تکیه بر آرای متفکرانی چون هانا آرنت، واسلاو هاول، اومبرتو اکو و میشل فوکو، به تحلیل پنج محور اصلی میپردازد: ظلمهای سیستماتیک علیه ملتهای تحت ستم، ترور و اعدام رهبران سیاسی و فرهنگی، اتحاد فاشیستی حامیان رژیمها در برابر کثرت هویتی، نقش شیعهگرایی و باستانگرایی در تثبیت هژمونی زبان فارسی و مقاومتهای ملتهای تحت ستم با تمرکز بر تجربههای معاصر کوردها. برای غنای تحلیل، مقایسههایی با رژیمهای سرکوبگر اروپایی ارائه میشود.
۱. ظلمهای سیستماتیک علیه ملتها: توتالیتاریسم و محو کثرت هویتی
هانا آرنت در رابطە با خاستگاههای توتالیتاریسم استدلال میکند که رژیمهای توتالیتر با حذف تفاوتهای هویتی و تحمیل یک گفتمان واحد، جوامع را به انقیاد درمیآورند: “توتالیتاریسم نه تنها مخالف کثرتگرایی است، بلکه هرگونه هویت غیر از هویت تحمیلی را نابود میکند”. رژیم پهلوی با اجرای سیاستهای یکسانسازی فرهنگی، زبان فارسی را به عنوان تنها زبان رسمی تحمیل کرد و آموزش به زبانهای مادری مانند کوردی، ترکی، بلوچی وعربی را ممنوع ساخت. این سیاستها، که ریشه در ناسیونالیسم باستانگرایانه داشتند، هویتهای غیرفارس را به حاشیه راندند و مقاومتهای ملی را با خشونت نظامی سرکوب کردند. برای مثال، سرکوب جنبشهای ملی کوردستان در دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۴۰ بخشی از این پروژه محو هویت بود.
این رویکرد شباهت زیادی به اقدامات رژیم فرانکو در اسپانیا دارد، جایی که زبانهای کاتالان، باسک و گالیسیایی ممنوع شدند و هویت اسپانیایی کاستیلی به عنوان تنها هویت مشروع ترویج یافت. در اسپانیا، این سیاستها با سرکوب نظامی، تبعید و تحقیر فرهنگی همراه بود، مشابه آنچه در ایران علیه ملتهای غیرفارس اعمال شد. به گفته آرنت، “توتالیتاریسم با تبدیل فضای سیاسی به فضای ترس، هرگونه امکان مقاومت را از بین میبرد”. این ترس در ایران از طریق اعدام، زندان، شکنجه و تبعید نهادینه شد.
جمهوری اسلامی نیز، همان مسیر سرکوب را با رنگ و لعاب شیعهگرایی ادامه داد. اعدامهای گسترده در کوردستان و بلوچستان در از دهه ۱۳۶۰ کە تاکنون نیز ادامە دارد، تبعیض اقتصادی مضاعف علیه مناطق غیرفارسنشین و سرکوب فعالان زبانی، محیطزیست، ادبی، فرهنگی و هنری از جمله مصادیق این ظلمهاست. این اقدامات یادآور سرکوب اقلیتهای اتنیکی در یوگسلاوی تحت حاکمیت صربها در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ است، جایی که کرواتها و اسلوونیها تحت فشار هژمونی صربمحور قرار گرفتند. هر دو رژیم ایرانی، با استفاده از ابزارهای سرکوب، تلاش کردند صدای ملتهای تحت ستم را خاموش کنند و هویتهای متکثر را به یک هویت واحد فروکاهند.
۲. ترور و اعدام رهبران: خنثیسازی گفتمانهای آلترناتیو
واسلاو هاول در قدرت بیقدرتان تأکید میکند که رژیمهای سرکوبگر با حذف رهبران و روشنفکران، “قدرت گفتمانهای آلترناتیو را خنثی و خلأ فکری ایجاد میکنند”. رژیم پهلوی این استراتژی را با اعدام رهبران و شخصیتهای سیاسی و یا تبعید و زندانی کردن فعالان کورد، ترک، عرب و بلوچ به کار بست. این اقدامات مشابه سیاستهای رژیم نازی در آلمان بود که روشنفکران یهودی، سوسیالیستها، و رهبران کمونیست را حذف کرد تا مقاومت فکری را در نطفه خفه کند. برای مثال، ترور والتر راتناو، سیاستمدار یهودی، در سال ۱۹۲۲، بخشی از تلاش نازیها برای حذف نخبگان مخالف بود.
جمهوری اسلامی این سیاست را با شدت بیشتری ادامه داد. ترور دکتر عبدالرحمن قاسملو و دکتر صادق شرفکندی، – کە هر دو دبیرکل حزب دموکرات کوردستان ایران بودند – و سرکوب گستردە فعالان سیاسی ملتهای جغرافیای سیاسی ایران نمونههایی از استراتژی حذف فیزیکی مخالفان است. این اقدامات یادآور ترورهای سیاسی در لهستان تحت رژیم کمونیستی است، مانند قتل یرژی پوپیهوشکو، کشیش مخالف رژیم، در سال ۱۹۸۴. به گفته هاول، این حذفها نه تنها برای سرکوب، بلکه برای ایجاد خلأ فکری و سیاسی طراحی شدهاند. در ایران، این خلأ امکان شکلگیری گفتمانهای هویتی مستقل را محدود کرد و مقاومتهای ملی را تضعیف نمود.
میشل فوکو نیز در تحلیل انقلاب ایران به نقش حذف نخبگان در تثبیت رژیمهای ایدئولوژیک اشاره میکند: “رژیمهای انقلابی با حذف مخالفان، گفتمان خود را بهعنوان تنها حقیقت مشروع تثبیت میکنند”. این فرایند در هر دو رژیم ایرانی، از طریق اعدام و ترور، به منظور ایجاد انحصار گفتمانی دنبال شد.
۳. اتحاد فاشیستی حامیان رژیمها: بسیج تودهها علیه کثرت
هانا آرنت در تحلیل فاشیسم، به مفهوم “تودههای بیشکل” اشاره میکند که در خدمت رژیمهای توتالیتر، هویتهای متکثر را سرکوب میکنند: “فاشیسم با بسیج تودهها علیه اقلیتها، اتحادی کاذب ایجاد میکند”. حامیان رژیم پهلوی، با تکیه بر ناسیونالیسم باستانگرا، ملتهای غیرفارس را بهعنوان تهدید علیه وحدت ملی معرفی کردند. این نگاه در سرکوب فرهنگی و نظامی مناطق غیرفارسنشین و تحقیر هویتهای غیرفارس، مانند بلوچها، عربها، کوردها و ترکها، متبلور شد. این رویکرد مشابه فاشیسم موسولینی در ایتالیا بود که اقلیتهای اسلوونیایی و کروات را به حاشیه راند و هویت ایتالیایی را بهعنوان تنها هویت مشروع ترویج داد.
در جمهوری اسلامی، این اتحاد فاشیستی تحت لوای شیعهگرایی شکل گرفت. حامیان رژیم، از پاسداران تا رسانههای وابسته، ملتهای غیرفارس و غیرشیعه را بهعنوان دشمنان اسلام طرد کردند. این رفتار مشابه اقدامات رژیم کمونیستی چکسلواکی علیه اقلیتهای مجار و آلمانی بود که به نام وحدت سوسیالیستی سرکوب شدند. اومبرتو اکو در مقاله فاشیسم ابدی استدلال میکند که فاشیسم با ایجاد دشمن خیالی، اتحاد کاذب حامیان را تقویت میکند. در ایران، این دشمن خیالی گاهی کوردها، گاهی بلوچها و گاهی ترکها بودند که بهعنوان “تجزیهطلب” یا “ضدانقلاب” معرفی شدند.
این اتحاد فاشیستی در هر دو رژیم ریشه در هژمونی زبان فارسی و فرهنگ متمرکز داشت. به گفته آرنت، فاشیسم با تحمیل یک هویت واحد، هرگونه تفاوت را به عنوان تهدیدی علیه نظم موجود معرفی میکند. این فرایند در ایران، چه در قالب ناسیونالیسم پارسی پهلوی و چه در قالب شیعهگرایی جمهوری اسلامی، به سرکوب کثرت هویتی منجر شد.
۴. شیعهگرایی و باستانگرایی: ابزارهای هژمونیک زبان فارسی
میشل فوکو در تحلیل انقلاب ایران به نقش ایدئولوژیهای مذهبی در بسیج تودهها اشاره میکند: “ایدئولوژیهای توتالیتر، با سادهسازی واقعیت، هویتهای متکثر را به یک هویت واحد فرومیکاهند”. رژیم پهلوی با باستانگرایی و ترویج اسطورههای پارسی، مانند کوروش و هخامنشیان، زبان فارسی را بهعنوان نماد تمدن ایرانی تحمیل کرد. این سیاست مشابه اقدامات رژیم آتاتورک در ترکیه بود که زبان ترکی را به عنوان تنها زبان رسمی ترویج داد و هویتهای کوردی و ارمنی را سرکوب کرد. در ایران، زبانهای غیرفارس بهعنوان لهجههای محلی تحقیر شدند و آموزش به این زبانها ممنوع شد.
جمهوری اسلامی، با تکیه بر شیعهگرایی، زبان فارسی را بهعنوان زبان امت اسلامی و ابزار پروپاگاندای مذهبی تثبیت کرد. آموزش مذهبی در مساجد و مدارس، تولید رسانههای فارسیزبان، و سرکوب زبانهای غیرفارس در سیستم آموزشی، همگی در خدمت این هژمونی بودند. این رویکرد یادآور رژیم کاتولیک فرانکو در اسپانیا است که زبان اسپانیایی را با ایدئولوژی کاتولیسیسم پیوند داد و زبانهای کاتالان و باسک را ممنوع کرد. به گفته آرنت، “زبان در رژیمهای توتالیتر نه تنها ابزار ارتباط، بلکه سلاح ایدئولوژیک است”. در ایران، زبان فارسی به ابزاری برای محو هویتهای غیرفارس و تثبیت هژمونی فرهنگی تبدیل شد.
به گفته اومبرتو اکو، ایدئولوژیهای فاشیستی با ایجاد یک اسطوره مرکزی، تنوع را به حاشیه میرانند. در رژیم پهلوی، این اسطوره باستانی پارسی بود و در جمهوری اسلامی، اسطوره امت شیعه. هر دو اسطوره، زبان فارسی را بهعنوان محور هویت ملی و مذهبی تثبیت کردند و سایر زبانها و هویتها را به حاشیه راندند.
۵. مقاومت ملتها: ازانقلاب ژن، ژیان، ئازادی تا جنبش نوروز
با وجود سرکوبهای گسترده، ملتهای ساکن ایران، بهویژه کوردها، ترکها، بلوچها، و عربها، مقاومتهای متعددی در برابر سیاستهای توتالیتر این دو رژیم نشان دادهاند. این مقاومتها، از جنبشهای ملی دموکراتیک تا کنشهای فرهنگی و سیاسی، نشاندهنده پویایی هویتی ملتهای تحت ستم است. به گفته واسلاو هاول در قدرت بیقدرتان، در رژیمهای توتالیتر، مقاومت به دلیل نبود فضای سیاسی آزاد، اغلب به حاشیه رانده میشود، اما این مقاومتها نشانهای از حیات سیاسی و هویتی هستند. در ایران، این حیات هویتی در اشکال مختلف، از برگزاری مراسمهای فرهنگی تا خیزشهای انقلابی، متبلور شده است.
یکی از بارزترین نمونههای مقاومت کوردها، انقلاب ژن، ژیان، ئازادی (زن، زندگی، آزادی) است که در سال ۱۴۰۱ پس از قتل ژینا امینی، زن جوان کورد، توسط گشت ارشاد در تهران آغاز شد. کوردستان، بهعنوان خاستگاه این انقلاب، نه تنها شعار مترقی و افسانەای “ژن، ژیان، ئازادی” را به نمادی جهانی برای مبارزه با سرکوب و تبعیض تبدیل کرد، بلکه نشان داد که هویت کوردی، با وجود دههها سرکوب، همچنان نیرویی پیشرو و تحولآفرین است. این شعار، که ریشه در مبارزات تاریخی کوردها دارد، به سرعت در سراسر ایران و جهان گسترش یافت و به گفتمانی جهانی برای دفاع از حقوق زنان، آزادیهای مدنی، و کثرت هویتی تبدیل شد. به گفته میشل فوکو “مقاومتهای محلی میتوانند به گفتمانهای جهانی تبدیل شوند”. انقلاب ژن، ژیان، ئازادی این پتانسیل را به وضوح نشان داد.
این انقلاب، به دلیل ریشههای کوردی و تأکید بر هویت غیرمتمرکز، خشم توأمان حامیان جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی را برانگیخت. حامیان جمهوری اسلامی آن را تجزیهطلبی نامیدند، در حالی که طرفداران پهلوی، با تکیه بر ناسیونالیسم پارسی، از جهانی شدن یک شعار کوردی احساس تهدید کردند. این واکنشها تأییدی بر تحلیل اومبرتو اکو است که میگوید: “فاشیسم با هرگونه هویت غیرمتمرکز بهعنوان تهدیدی علیه نظم موجود برخورد میکند”. انقلاب ژن، ژیان، ئازادی، با برجسته کردن هویت کوردی، این نظم هژمونیک را به چالش کشید.
نمونه دیگر مقاومت کوردها، برگزاری مراسم نوروز بهعنوان نمادی هویتی است. نوروز، که برای کوردها نه تنها جشنی باستانی، بلکه نمادی از مقاومت فرهنگی و سیاسی است، بارها با سرکوب هر دو رژیم مواجه شده است. در رژیم پهلوی، نوروز به عنوان بخشی از اسطوره پارسی مورد تأیید بود، اما برگزاری آن به شیوه کوردی، با تأکید بر هویت متمایز کوردی، اغلب با محدودیت مواجه میشد. در جمهوری اسلامی، نوروز به دلیل ریشههای غیراسلامی و پیوند با هویت کوردی، بارها مورد حمله قرار گرفت. با این حال، کوردها با برگزاری باشکوه نوروز، از شمال تا جنوب کوردستان، از کوهستانهای زاگرس تا داخل روستاها و شهرهای کوردستان، این مراسم را به ابزاری برای بازتولید هویت خود تبدیل کردهاند. این مقاومت سیاسی فرهنگی مشابه تلاش کاتالانها در اسپانیا برای حفظ زبان و فرهنگ خود تحت رژیم فرانکو است، جایی که مراسمهای اتنیکی و ملی به نمادهایی از مقاومت هویتی تبدیل شدند.
علاوه بر کوردها، دیگر ملتهای ساکن ایران نیز مقاومتهای مشابهی نشان دادهاند. ترکها با مطالبه آموزش به زبان مادری، بلوچها با حفظ سنتهای فرهنگی و ادبی، و عربها با اعتراضات علیه تبعیض اقتصادی، هویتهای خود را در برابر هژمونی مرکزگرا حفظ کردهاند. این مقاومتها، هرچند پراکنده، نشاندهنده پتانسیل تغییر در بلندمدت هستند. به گفته هانا آرنت، هرچند رژیمهای توتالیتر تلاش میکنند کثرت را نابود کنند، اما کثرت هویتی در مقاومتهای کوچک و بزرگ بازتولید میشود.
این وضعیت مشابه تجربه کاتالانها و باسکها در اسپانیای تحت رژیم فرانکو است، جایی که مقاومتهای فرهنگی و سیاسی، از چاپ کتابهای ممنوعه تا اعتراضات خیابانی، به تدریج زمینهساز احیای هویتهای محلی پس از مرگ فرانکو شد. در ایران نیز، مقاومتهایی مانند انقلاب ژن، ژیان، ئازادی و برگزاری نوروز نشان میدهند که هویتهای غیرفارس، با وجود سرکوب، همچنان پویا و تحولآفرین هستند.
سخن آخر:
رژیمهای پهلوی و جمهوری اسلامی، با بهرهگیری از مکانیزمهای توتالیتر، از سرکوب سیستماتیک ملتها تا ترور رهبران و اتحاد فاشیستی حامیان، شباهتهای عمیقی با رژیمهای سرکوبگر اروپایی مانند رژیمهای فرانکو، موسولینی و کمونیستی چکسلواکی و لهستان دارند. باستانگرایی و شیعهگرایی، بهعنوان دو مؤلفه ایدئولوژیک، زبان فارسی را به ابزاری برای تثبیت هژمونی و محو تنوع هویتی تبدیل کردند. با این حال، مقاومتهای ملتهای تحت ستم، بهویژه کوردها با انقلاب ژن، ژیان، ئازادی و برگزاری نوروز، نشاندهنده پویایی هویتی و پتانسیل تغییراست. به قول واسلاو هاول، رژیمهای سرکوبگر با تحمیل یک حقیقت واحد، حقیقتهای دیگر را نابود میکنند، اما حقیقتهای سرکوبشده در مقاومت بازتولید میشوند. این تحلیل تئوریک نشان میدهد که هر دو رژیم، با وجود تفاوتهای ظاهری، در ذات خود ساختارهایی مرکزگرا و سرکوبگر بودهاند، اما مقاومتهای ملتها، بهویژه در قالب کنشهای فرهنگی و انقلابی، میتواند زمینهساز آیندهای کثرتگرا باشد.
سکە رایج فاشیسم در صد سال گذشتە در ایران، دو رو داشتە یکی تصویری از پاسدار خمینی و دیگری عکسی از ژاندارم پهلوی، سکەای کە اکنون بیارزشترین پول دنیا است!